87/5/24
4:45 ع
چند روزی است رمان (( من او)) ی رضا امیر خانی را می خوانم. خیلی تعریفش را شنیده بودم اما حلوای تنترانی تا نخوری ندانی. دم امیر خانی گرم، هنر نمایی کرده در این اثرش. مطالعه ی این کتاب باعث شد که (( من او)) اولین کتابی باشد که در ((عباد)) معرفی می شود. اما از بخت بد امیرخانی یا مشایی ( رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری) زمان این یادداشت با حرف های رحیم مشایی یکی شد. من هم ابتکارم گل کرد و معرفی (( من او)) را با نقد رحیم یکی کردم.سعی شده سبک یادداشت شبیه ((من او)) باشد. شخصیت ها هم به جز رحیم و مدیر، شخصیت های همین رمان هستند.
علی و کریم دیشب دم درب مسجد قندی حرف های رحیم را شنیدند. خیلی تعجب کردند. مخصوصا علی. در بین راه درویش مصطفی را دیدند. درویش صدایی صاف کرد و گفت:
ملتی که غاصب باشه حکما غاصبه، اما حکم آدمی که دوست ملت غاصب باشه معلومه! دوست اسرائیله. خدا اعلمه این آدم چرا رئیس سازمان میراث فرهنگیه !...یا علی مددی!
کریم معنای حرف های درویش مصطفی را درست نفهمید اما متوجه شد که یه جای کار این رحیم می لنگه.
صبح کریم و علی بعد از خوردن کله پاچه و بعد از رد شدن از جلوی پاسبان عزتی که داشت در مغازه ی دریانی لیمو ناد می خورد و حرف هایی را درباره ی درویش مصطفی بلغور می کرد، به مدرسه رسیدند. با هم سر صف رفتند. هر دو ته صف ایستادند. مدیر داشت سخنرانی می کرد.
اسرائیل باید از بین برود و اثری از آن بر نقشه ی جهان نماند.
رحیم هم جلوی صف ایستاده بود. با تمام دقت به حرف های رئیس جمهور( ببخشید مدیر) گوش می کرد و سرش را تکان می داد. کریم تعجب کرد. یا او معنای حرف های مدیر را نمی فهمید یا مدیر از حرف های رحیم خبر نداشت یا هر دو از حرف های هم خبر داشتند اما از آنجایی که کریم گودی بود نمی توانست از این پارادوکس سر در بیاورد. حرف های مدیر که تمام شد بچه ها رفتند سر کلاس.کریم از کنار میز قاجار که رد شد پوزخندی زد و گفت : هیکلش به قاعده ی دو تا فیله! به بهانه ی نشیمن گاه بزرگش می خواد همه جا رو بگیره. شاید هم غصب کنه.
واژه ی غصب را از درویش مصطفی یاد گرفته بود.
کریم کنار مجتبی نشست. مجتبی صفوی. کریم به سید مجتبی گفت دیشب رحیم چه حرف هایی زده. سید گفت:
عمله ی ظلم عمله ی ظلمند و ایستادن مقابل آنها واجب. چه در دولت هشتم باشد چه نهم یا هر زمان دیگر. علما نشسته اند و می گویند برای روز مبادا بایستی آماده شد، امروز همان روز مباداست...( سطر آخر عینا از (( من او)) نقل شده، فکر بد نکنید)
کریم که حالا فهمیده بود رحیم چه گندی بالا آورده گفت:
من خشتک این رحیم ور پریده را می کشم روی سرش.( عبارت از کتاب است، فقط جای قاجار از رحیم استفاده شده)
علی به رحیم که جلوی کلاس نشسته بود نگاه کرد و با خودش فکر کرد به قیافه ی این نمی خوره ار از این حرف ها بزنه. تازه این که با آقای مدیر خیلی رفیقه و مدیر حرف های قشنگ می زنه. در همین فکرها بود که رحیم برگشت و گفت:
ما با مردم آمریکا و اسرائیل دوست هستیم و ادامه داد: برای هزارمین بار و قویتر از گذشته، اعلام میکنم که ما با همه مردم دنیا دوستیم، حتی مردم آمریکا و اسرائیل.( عبارت از آقای رحیم مشایی است که از سایت تابناک نقل شده)
علی یاد حرف های درویش مصطفی افتاد: حکم آدمی که دوست ملت غاصب باشه معلومه،حکما دوست اسرائیله...یا علی مددی.