87/8/4
10:5 ع
1. داداش شنیدم وام می دن. دمشون گرم. وام چی هست؟ وام مسکن. ما که خونه داریم، حیف. ساده ای پسر. ماشین که نداری، وام رو بگیر ماشین بخر. آخه وام مسکنه. خیلی خسته ای. مگه پول وام مسکنو بدی برای ماشین ماشین می شه اتاق و توالت. پول پول دیگه.
2. پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده ی مجروح نگاه کرد. چند روز نبرد جوان را به سختس خسته کرده. کم خوابی به ضعف تبدیل شده. پاهای جوان زخمی است. پرستار گفت: « برادر! اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید.» جوان که لباس خاکی به تن داشت با ناله جواب داد: « نه بی هوشی لازم نیست. داروی بی هوشی را نگه دار برای آنها که زخم های عمیق تری دارند.»
جوان حاج احمد متوسلیان بود.