سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

87/9/30
10:58 ص

مریم شب یلدا را هم مثل شبهای دیگر خیلی زود به رختخواب رفت تا مبادا چهره شرمسار پدرش که مجبور است دست خالی به خانه بیاید را ببیند و بیشتر او را خجالت زده کند. او نمی دانست دیر زمانی است که پدران و اجدادش مثل تمام ایرانیها این شب باشکوه را به جشن می نشسته اند و می نشینند. او نمی دانست که حتی مردم دیگر سرزمینهای دور و نزدیک هم در اولین شب زمستان همین مراسم با شکوه را با نامها و انگیزه ‌های متفاوت برگزار می کنند. در ایران و سرزمینهای هم فرهنگ مجاور از شب آغاز زمستان با نام "شب چله" یا همان "شب یلدا" نام برده می شود که همزمان با شب انقلاب زمستانی است. مریم با خوشحالی که متفاوت از روزهای گذشته بود نشست پای درس و مشق خود و تند و تند تکالیف مدرسه اش را انجام داد. مادر که از این موضوع قدری متعجب شده بود رو به دخترش کرد و گفت: چیه امروز بهونه غذا و خستگی رو نمی گیری؟! و باز تکرار کرد : چی شده به منم بگو تا بدونم واسه چی اینقدر خوشحالی؟ مریم که فقط 13 سال دارد و تنها دختر خانواده چهار نفری است رو به مادر گفت: آخه امشب شب یلداست. می خوام کارامو انجام بدم و بگیرم بخوابم تا شب بیشتر بیدار بمونم. مادر با دیدن شوق و ذوق مریم و شنیدن این خبر که امشب شب یلداست ته دلش خالی شد. چون او بهتر از هر کسی می داند که همسرش با حقوقی که می گیرد توان خریدن میوه و شیرینی را ندارد. برای همین سعی کرد با عادی جلوه دادن موضوع  ذهن دخترش را از شب یلدا بیرون ببرد. مادر با گفتن این جمله که مگه شب یلدا چه فرقی با شبهای دیگه دارد رو به مریم گفت: نمی خواد الآن بخوابی! اگه شب بیداری بمونی صبح نمی تونی زود بیدار شی. برو بشین تلویزیون نگاه کن. مریم که از شنیدن این حرفهای مادرش کمی دلخور شده بود با چهره ای برافروخته گفت: همه دوستام امروز توی مدرسه از شب یلدا حرف می زدند. منم می خوام امشب بیدار بمونم، مگه چیه . خب بابا اومد بهش بگو بره آجیل و شیرینی بخره ... مادر به فکر رفت. چون قرار بود این ماه اجاره عقب افتاده رو به صاحبخانه بدهند. به همین خاطر دیگر هیچ پولی ته جیب شوهرش نمی ماند که خرج کند. حالا اگر به همسرش می گفت که شیرینی و میوه بخرد حتما با جواب منفی او مواجه می شد. چون می دانست اعصابش این روزها به خاطر بدهیها خراب است...

 

 

 خیابان جای پارک ندارد. مجبور می شود خودرو "سانتافه" اش را چند صد قدم دورتر از قنادی پارک کند و مسیری را پیاده طی کند. وقتی وارد قنادی می شوی. بوی شیرینیهای تازه و گرم وارد ریه هایت می شود. چند نفر دختر و پسر جوان سفید پوش فقط سفارشات را تحویل می گیرند و آماده می کنند. دو سه نفری هم سفارشهای مشتریها را تا اتومبیل آنها می بردند. مرد نگاهی به شیرینیها انداخت و رو به یکی از همان جوانها گفت: لطف کن چهار کیلو از این شیرینیها را بچین. دو سه کیلو هم نون خامه ای ببند. بعد رفت سمت آجیلها و رو به مسئول آن قسمت گفت: دو کیلو پسته، یک کیلو بادام شور و یک کیلو هم بادام هندی بده. وقتی سفارشها را داد رفت سمت صندوق تا حساب کند. مرد جوانی که پشت صندوق نشسته بود بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن گفت: قابلی نداره. میشه 50 تومن. مرد یک ایران چک 50 هزار تومانی از کیف پولش درآورد و به صندوق دار داد و آمد بیرون و رفت به سمت مغازه میوه فروشی که بیشتر شبیه مغازه های لوسترفروشی بود. آنجا هم به اندازه 100 هزار تومان از انواع میوه های مخصوص شب یلدا خرید کرد و راه افتاد به سمت خانه. در مسیر بود که تلفن همراهش زنگ خورد. همسرش بود که می خواست یادآوری کند سفارش شام یادش نرود و مرد گفت که قبلا این کار را کرده و نگران نباشد. مریم امشب را هم مثل شبهای دیگر خیلی زود به رختخواب رفت و پدری کبری مجبور شد با قرض کردن از مرد همسایه ، مقداری شیرینی و میوه برای خانواده داماد دخترش تهیه کند تا طولانی ترین شب سال برای کبری زیاد هم تلخ نشود اما کمی بالاتر از خانه های آنها چراغهایی تا صبح روشن بود و اهالی آنها با چیدن انواع خوراکی های رنگارنگ و نشستن دور میز تا صبح گفتند و خندیدند...


مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ