سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

88/4/20
11:25 ص

من رفته بودم. من به تو و تمام خوبی­هایت پشت کرده بودم.تمام مهربانی­هایت فراموشم شده بود.

پرده پوشی­هایت جراتم را افزود. کم کم بی حیا شدم. از بزرگیت نترسیدم. اصلا بزرگی تو را نفهمیدم. آن نقطه­های سیاه دردلم زیاد شد و نفس و شیطان هر روز شادتر؛ منتظر روزی که هیچ نقطه نوری دردلم نباشد.

اما آنگاه که نه من یادت می­کردم و نه نفس و شیطان تصورش را می­کردند، توآمدی. نه اینکه رفته باشی. با جلوه­ای دوباره آمدی. با نفحه­ای جدید. با دعوتی برای احیای دوباره.

من به تو پشت کرده بودم. انگشت درگوش و پرده ای برچشم؛ نه می­خواستم ببینم،نه بشنوم. و همه این­ها حجاب­هایی بودند که من بر فطرتم انداخته بودم. فطرتی که تو با دست خودت سرشتی، چون خودت پاک و زیبا.

تو آمدی. با جلوه ای دوباره. با زمان و مکان! با رجب. با آنچه از عسل شیرین ترو از شیرسپیدتر است و آن بازگشت به سوی توست.

تو آمدی و من برنگشتم. طوری آمدی که برگرداندیم. آمدی و همه حجاب­ها را زایل کردی. من و همه سیاهی­هایم نتوانستیم به تو برنگردیم که « ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعل اعزه اهلها اذله».

تو آمدی. عادت تو همین است؛ احسان به مسیئین. با جلوه ای دوباره آمدی؛ با لیله رغایب، با اعتکاف.

تو آمدی و آن ذره نور باقیمانده که ازخودت بود بر تمام سیاهی­های ساخته نفس و شیطان فایق آمد، کمکم کرد. من فقط در پشت کردن به تو مقاومت نکردم. فقط همین. من نیامدم، من بر نگشتم. تو مرا بردی؛ برگرداندیم.


مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ