88/8/10
2:22 ع
در منطق میگویند که مفاهیم از یک نظر به دو دسته کلی و جزئی تقسیم میشوند. فرض صدق یک مفهوم جزئی بر بیش از یک چیز ممتنع است اما مفهوم کلی میتواند مصادیق مختلفی داشته باشد. بسیاری از مفاهیمی که در این مجموعه یادداشت خواهد آمد، کلی هستند و اینجا از یکی از مصادیق آن حرفی به میان آمده است. من این مفاهیم را با رنگ قرمز از بقیه نوشته متمایز میکنم. توضیح این مفاهیم خودش میتواند فرهنگی به درد بخور را بسازد. از طرفی بعضی از مفاهیم جزئی یا اسامی خاص هم هستند که حرفهای زیادی میتوان درباره آنها بیان کرد. آنها را با رنگ آبی نفتی مشخص میکنم. از همه دوستان تقاضا دارم درباره این قرمزها و آبی نفتی ها آنچه به خاطر دارند بفرمایند. یا علی.
رتبه ام در کنکور 5156 شد. دو سه هزار تایی بیشتر از آن چیزی که فکر می کردم. دو سه روز برای انتخاب رشته وقت داشتیم.دانشگاه امام حسین(علیه السلام) و دانشگاه امام صادق( علیه السلام) هم قبول شدم. اولی را برای مصاحبه اش نرفتم و دومی را یک هفته بعد از موعد رفتم و مصاحبه کنندگان را سر کار گذاشتم و آنها هم قبولم نکردند. میگفتند سئوال آخر خیلی مهم است. سئوال آخر این بود:« اگر هم اینجا و دانشگاهی دیگر در رشته مورد علاقه ات قبول شوی کدام را انتخاب میکنی؟» جواب باید این میبود:« دانشگاه امام صادق(علیه السلام) را.» و من گفتم: « آن دانشگاه دیگر را.» باید صد تا کد رشته را درصفحه انتخاب رشته می نوشتیم و به سازمان سنجش می فرستادیم. انتخاب رشته گزینه 2 و سازمان سنجش را با ارایه کارنامه ام گرفتم. با چند نفر از آشنایان هم مشورت کردم. در فاصله کنکور تا انتخاب رشته بعضی از برنامه های رادیو درباره رشته ها و دانشگاه ها را شنیده بودم. به رشتههای مکانیک، صنایع و مدیریت علاقه مند شده بودم. البته از برکات آموزش پرورش و مدارس ما این است که به خوبی همه رشته ها را معرفی می کنند و این امکان را به دانش آموزان می دهند که به خوبی برای آینده شان تصمیم بگیرند! درباره شهرها هم اطلاع خاصی نداشتم. از یکی از آشنایان درباره چند شهر سئوال کردم. گفت: سمنان بین اینها از بقیه معتبرتر است.
صبح اولین جمعه از ماه رجب یعنی صبح بعد از لیله رغایب نتیج روی سایت سنجش آمده بود. کامپیوتر نداشتم. برادرم نتایج را دید و گفت: « مکانیک سیالات سمنان قبول شدهای.» و اینگونه بود که سمنانی شدم. ذهنیتی از سمنان نداشتم. چند باری موقع رفتن یابرگشت از مشهد از آنجا گذشته بودم.
چند روز بعد همراه برادر و مادرم برای ثبت نام به سمنان رفتیم. سه راه افسریه سوار اتوبوس شدیم. به راننده گفتیم میخواهیم برویم دانشگاه سمنان. نزدیکیهای سمنان چیزی شبیه سر در دانشگاه تهران دیدم، فکر کردم آنجا دانشگاه سمنان است. بعدها فهمیدم که آنجا پایانه ماشینهای باری سمنان است. کمی بعد راننده صدا زد:« دانشگاه سمنان.» از اتوبوس پیاده شدیم. آن طرف جاده تابلویی آبی رنگ بود که رویش نوشته شده بود: « دانشکده مهندسی». وارد که شدیم برادرم گفت:« اینجا که بیابان است.» راست میگفت، دانشگاه سمنان در 5 کیلومتری شهر سمنان در دل کویر بود. آن موقع جز چند ساختمان و چند تایی درخت چیز دیگری نداشت و به واقع بیابان بود. برای ما که سالها در حصار خانهها و ماشینها زندگی کرده بودیم دانشجوی چنین جایی شدن حداقل در ابتدا سخت بود. محل ثبت نام سالن فجر بود. استقبال گرم یا راهنمایی خاصی را به یاد ندارم. چند تایی فرم پر کردم و مدارک را لازم را در وشه ای تحویل دادم و در صف تکمیل ثبت نام ایستادم. آنجا با دو نفر آشنا شدم. شماره یکیشان را به اصرار برادرم گرفتم. اسمش احمد بود و هم رشته ای خودم. دیگری هم همین طور. اما دیگری را هیچ وقت ندیدم. بلافاصله پس از ثبت نام انتقالیش را به یکی از دانشگاههای تهران گرفته بود.
مسئولین دانشگاه احتمالا آشنایی با دانشگاه و شهر سمنان را از علوم غریزی قبول شدگان میدانستند چون هیچ تلاشی برای آشنا شدن جدید الورودها با دانشگاه و شهر سمنان نکرده بودند.
ثبت نام که تمام شد برادرم برگشت تهران و من و مادرم نماز را در نمازخانه پارک جنگلی سوکان خواندیم و ناهارمان، کوکو سیب زمینی را همانجا خوردیم و لب جاده به انتظار اتوبوس مشهد ایستادیم. آخر شهریور بود و ایام البیض ماه رجب. تجربه نداشتیم که چنین ایامی بعید است اتوبوس لب جاده جا داشته باشد. بعد از ساعتی اتوبوسی آمد که یک جای خالی داشت. مادرم آنجا روی صندلی نشستند و من هم در جای خواب راننده جاگیر شدم. شکر خدا بعد از اولین آشنایی با دانشگاه سمنان، مشرف شدیم مشهد.
مکانیک سیالات سمنان نوبت دوم بود. نوبت دوم نه به معنای شبانه. بلکه روزانه ای که از نیمسال دوم یعنی از بهمن ماه شروع میشد. از ماه مهر تا بهمن که کلاسهای دانشگاه شروع میشد هفتهای پنج روز کلاس زبان میرفتم. خیلی از شبها هم سعی میکردم به حوزه حاج آقا مجتهدی بروم و از جلسه بعد از نماز مغرب و عشای ایشان استفاده کنم. حوزه را همیشه بیشتر از دانشگاه دوست داشتهام. یک روز که همراه یکی از دوستان طلبهام به محضر آقای مجتهدی رسیدیم ایشان فرمودند:« ثبت نام نکردی؟» و من عرض کردم: « حاج آقا من دانشجو هستم.» و حاج آقا دیگر چیزی نفرمودند. من همیشه بر طلبه نشدنم افسوس خوردهام. مادرم با این کار مخالف بود و نظرشان این بود که به مهندس متعهد نیاز داریم. من هم تا حدودی برای حضور در دانشگاه احساس وظیفه میکردم.
اواسط بهمن ماه از دانشگاه خبر دادند که برای تحویل برگه انتخاب واحد و تعیین خوابگاه بیایید سمنان. با سواریهای سه راه افسریه همراه با برادرم رفتیم.روی سواریها نظارت خاصی نبود و همین موجب سرعت بالای آنها تا صد و پنجاه شصت میشد. ماشین که راه افتاد صدایی بلند شد که: امشب در سر شوری دارم. خواننده این بار زن بود. گفتم: « اگه میشه خاموش کنید.» راننده چیزی گفت و خاموش کرد یا جنس خواننده را عوض کرد!
به دانشگاه که رسیدیم برگه انتخاب واحد را از گروه مکانیک گرفتیم. 18 واحد داده بودند. ریاضی1، فیزیک 1، شیمی عمومی، زبان عمومی، ادبیات و نقشه کشی صنعتی.بعد برای تعیین خوابگاه به امور خوابگاهها در امور دانشجویی مراجعه کردیم. خانم مسئول اتاقم را تعیین کرد و گفت:« میتونید برید اتاق رو ببینید. اتاق 156 در بلوک 1.» با ماشین عموی احمد که ذکرش در صف ثبت نام رفت به خوابگاه رفتیم. فاصله خوابگاه تا دانشگاه کم نبود. پیاده بین 7 تا ده دقیقه طول میکشید. در اتاق را زدیم کسی جواب نداد. در را که باز کردیم منظره ای دیدیم عجیب. نیمی از اتاق مملو از زباله بود و آنجا به محل سکونت چند دانشجو نمیخورد. کسی از اتاق ربرویی بیرون آمد. پرسیدیم اینجا کسی زندگی میکند؟ گفت:« بله بعد از امتحانات رفتهاند.» از آن اتاق کثیف و راهروهای تنگ و تاریک بلوک یک خوشم نیامد. برگشتیم امور خوابگاهها و به آن خانم مسئول گفتیم اگر امکانش هست اتاقم در یک بلوک دیگر و اتاقهای کم جمعیت تر تعیین کنید. خانم مسئول در لیست اتاقها جستجو کرد و جایی خالی در اتاق 403 یافت. رفتیم اتاق را دیدیم. وضع بلوک و اتاق از قبلی خیلی بهتر بود. به این ترتیب من شدم یکی از اهالی اتاق 403.
88/8/3
3:10 ع
ای مردم میخواهید تا کی در خواب خرگوشی به سر برید و به این همه مسائل بیاهمیت باشید. چرا باید این همه فساد جامعه را فرا گیرد، ولی ما بیتفاوت باشیم مگر نه این است که پیام خون آنها ادامهدهندة راهشان است؟ کاری نکنیم که در آن دنیا شرمندة روی شهیدان باشیم. بیایید تا دیر نشده از یک سری کارهایی که باعث گناه میشود دوری کنیم. شهید محمودباقر شادمی
88/7/27
5:29 ع
یَا حَافِظا لا یَغْفُلُ
قبل از اینکه بخواهم این مطلب را بنویسم درست فکر نکرده بودم که تاریخ چیست و اگر چه چیزی را بخوانم میگویم که تاریخ خواندهام. وقتی قصدم برای نوشتن این مطالب جدی شد به ویکیپدیا مراجعه نکردم تا معنای تاریخ را بفهمم؛ فکر کردم از جاهایی است که میتوان فتوی داد!:
« تاریخ مجموعهای از سرگذشتها و حالات و مخصوصا روایاتی از زندگی تمدنها، اقوام، ملتها، گروهها و نسلهای مختلف یک ملت است.»
و باز میتوان! حکم داد که: « تحلیل تاریخ و علل پیشرفت یا زمین خوردن همانها که تاریخ میشوند، آنان را که تاریخ میخوانند به سلاح تدبیر و بصیرت و قدرت پیش بینی مجهز میکند.»
اما با رجوع به خودم نتوانستم بگویم که باید چه زمانی از وقوع حادثهای یا دوران زندگی قومی بگذرد تا بتوان آن را تاریخ کرد. آیا اصلا کسی است که چیزی را تاریخ میکند یا تاریخ خودش تاریخ میشود؟
جان کلام اینکه« ما »خودمان یک نسل از نسلهای ملت و قومی میدانیم که حرکت آن از بزرگترین حرکتها و انقلابهای قرن بلکه تاریخ بوده است. و این « ما» جماعت جوانان دانشجویی است که سال تولدش بین 60 و 65 و سال ورودش به دانشگاه بین 80 و 84 است. البته این« ما» اینقدر هم صلب نیست که حتما بین دو عدد گیر افتاده باشد. اما « ما» آنهایی هستند که حال و هوای جنگ را تا حدی فهمیدهاند و 14 خرداد 68 را با چشمانشان دیدهاند. «ما» در نیمه دوم دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد دوره دبستان و راهنماییش را طی کرده و در نیمه دوم دهه هفتاد دبیرستانی بوده.
این نوشتارها مجموعهای است از نوع زندگی بعضی از این «ما» ها. صاحب قلم خودش در سال 62 به دنیا آمده، در سال 68 به کلاس اول رفته، در سال 74 دانش آموز راهنمایی شده، سال 77 وارد دبیرستان شده و سال 81 کنکور داده و بهمن ماه 81 دانشجو شده است. نگارنده در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد است. این نوشتارها فقط خاطره نیست؛ بلکه بخشی از تاریخ انقلاب است! تاریخ که شاخ و دم ندارد. فرزندان ما هم روزی میخواهند بدانند که در دهه هشتاد در دانشگاهها چه میگذشته؟ دانشجویانش چه شکلی بودند،چطور به انقلابشان ضربه زدند یا انقلابشان را تقویت کردند، چگونه حرف میزدند، چگونه درس میخواندند، چگونه اردو میرفتند، چطور تجمع میکردند و در یک کلام چطور زندگی میکردند.
البته بعضی از بخشهای نوشته رنگ و بوی شخصی خواهد داشت. من گاهی نماینده « ما» نیست. گرچه «ما» نمیتواند از من جدا شود! بحث فلسفی است.
نوشتارهایی که با نام «بشارت» تقدیمتان خواهد شد زندگی دانشجویی و تا حدی شخصی «ما» و من است. از همه آنهایی که از «ما» ها هستند میخواهم اگر جایی چیزی را به اشتباه به آنان نسبت دادهام اصلاحش نمایند.از «ما» ها میخواهم که آنها هم بنویسند و این تاریخ مانند را تکمیل کنند تا در پایان این دهه بتوانیم آنچه را کرده ایم ارزیابی کنیم ، آنچه باید اصلاح کنیم دریابیم و عبرتی برای «آنها» یی باشیم که راه « ما» را ادامه میدهند.
اینکه چرا اسم این مجموعه یادداشت « بشارت» است دلایل مختلفی میتواند داشته باشد اما آنچه ما را به این اسم گذاری رهنمون شده، در قسمتهای پایانی مشخص میشود و اصلا مگر سریال نویسان درباره وجه تسمیه سریالشان توضیح میدهند که من بخواهم این کار را بکنم. خودتان ببینید بشارت را با این تاریخ چه کار است؟، که شاید این تاریخ و این «ما» را با بشارت نسبتی نباشد. ما حتما نسبتی دیدهایم که این اسم را نهادهایم. یا علی.
88/7/19
11:38 ص
ایام شهادت حضرت امام صادق علیه السلام را تسلیت عرض میکنم. این ایام فرصتی است برای بهره مندی دوباره از مکتب این امام بزرگوار علیه السلام. لینک هایی که ارایه شده حاوی مطالبی قابل استفاده درباره حضرت امام صادق علیه السلام و مطالبی از ایشان است. از خداوند توفیق فهم و عمل به آن طلب می کنیم. یا علی.
گفتم: ای أبا عبدالله! حقیقت عبودیّت کدام است؟
گفت: سه چیز است: اینکه بندة خدا برای خودش دربارة آنچه را که خدا به وی سپرده است مِلکیّتی نبیند؛ چرا که بندگان دارای مِلک نمیباشند، همة اموال را مال خدا میبینند، و در آنجائیکه خداوند ایشان را امر نموده است که بنهند، میگذارند؛ و اینکه بندة خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند؛ و تمام مشغولیّاتش در آن منحصر شود که خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهی فرموده است.
بنابراین، اگر بندة خدا برای خودش مِلکیّتی را در آنچه که خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالی بدان امر کرده است بر او آسان میشود. و چون بندة خدا تدبیر امور خود را به مُدبّرش بسپارد، مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان میگردد. و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه را که خداوند به وی امر کرده و نهی نموده است، دیگر فراغتی از آن دو امر نمییابد تا مجال و فرصتی برای خودنمائی و فخریّه نمودن با مردم پیدا نماید.
پس چون خداوند، بندة خود را به این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس و خلائق بر وی سهل و آسان میگردد؛ و دنبال دنیا به جهت زیادهاندوزی و فخریّه و مباهات با مردم نمیرود، و آنچه را که از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مینگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجة خویشتن طلب نمینماید، و روزهای خود را به بطالت و بیهوده رها نمیکند.
و اینست اوّلین پلّه از نردبان تقوی. خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
آن سرای آخرت را ما قرار میدهیم برای کسانیکه در زمین ارادة بلندمنشی ندارند، و دنبال فَساد نمیگردند؛ و تمام مراتبِ پیروزی و سعادت در پایان کار، انحصاراً برای مردمان با تقوی است.»
متن کامل:حدیث عنوان بصری
کتاب «الامام اصادق کما عرفه علماء الغرب» از دکتر آل علی و « الامام اصادق علیه السلام قدوه و اسوه» از علامه محمد تقی مدرسی در
بخش مکتبت الامام در پایگاه:الامام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام
(گاهى ) مردى را مىبینى که در سخنورى در یک لام و یا واو خطا نکند ، خطیب ( وسخنورى ) است زبردست و شیوا ولى همانا دلش از شب تاریک و ظلمانى تاریکتر و سیاهتر است ، و ( گاهى ) مردى را مىبینى که نتواند آنچه در دل دارد به زبان آورد اما دلش مانند چراغ نورافشانى کند . (اصول کافى ، ج 4 ، ص 151 - 152)
در پایگاه مجمع جهانی آل البیت علیهم السلام: احادیث، زندگی نامه، زیارت نامه
احادیثى که در این کتاب، درباره شناخت اهل بیت، خصایص، علوم، حقوق، دوستى و دشمنى با ایشان آمده به روشنى نشان مى دهد که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با رساترین بیان، گروه خاصّى از نزدیکان خود را براى رهبرى سیاسى، علمى و اخلاقى جهان اسلام به مردم معرفى کرده است و مسلمانان براى دستیابى به اسلام ناب و پیشگیرى از هر گونه انحراف و براى تشکیل حکومت توحید به مفهوم واقعى و کامل آن و تحقّق مجد و عظمت حاکمیت اسلام، باید در کنار کتاب خدا، به اهل بیت رسول خدا تمسّک جویند و تا روزى که در جوامع اسلامى، این دو «ثقل» در کنار هم مورد بهره بردارى قرار نگیرند، مسلمانان به جایگاه شایسته اى که اسلام براى آنها پیش بینى کرده است، نخواهند رسید.
کتاب اهل بیت علیهم السلام در قرآن و حدیث در پایگاه حدیث
اگر نوزاد فهیم و عاقل به دنیا مى آمد، وقت تولد جهان هستى را انکار مى کرد و هنگامى که با حیوانات ، پرندگان ، و دیگر موجودات غریب رو به رو مى گشت و هر ساعت و هر روز پاره اى از اشکال مختلف شگفت عالم را که از پیش ندیده بود مى دید، هر آینه عقل و اندیشه اش سرگشته و گمراه مى گشت .
بدان که اگر عاقلى را به اسیرى از سرزمینى به سرزمین دیگر ببرند (از دیدن شگفتیهاى نامأنوس ) همواره واله و سرگشته است و برخلاف کودکى که در کودکى اسیر شود ، به سرعت زبان و آداب (آن سرزمین جدید) را فرا نمى گیرد.
نیز اگر نوزاد، دانا و هوشمند پاى در جهان مى نهاد از اینکه ( آنقدر ناتوان است که توان راه رفتن ندارد ناچار ) باید دیگران بر دوشش گیرند، شیرش بنوشانند، در جامه اش بپیچند و در گاهوارش بخوابانند. سخت احساس خوارى و پستى مى کرد و از سوى دیگر او به خاطر ظرافت و طراوت و رطوبت بدن ، هیچ گاه از این امور بى نیاز نیست ( در نتیجه چه بسا در هلاکت مى افتاد و یا رشد روحى و بدنى مناسبى نمى کرد.(
همچنین ، در چنین حالى آن شیرینى ، دلبندى و محبوبیت کودکان را نداشت ؛ از این رو آنان در حالى به دنیا مى آیند که از کار جهان و جهانیان غافلند.
کتاب توحید مفضّل
88/7/13
11:37 ص
مسجدالاقصی در محاصره! است.
این مسجد قبله اول مسلمانان است.
ما خود را مسلمان می دانیم.
پس او قبله اول ما است.
امام خمینی(ره) را هم امام خود می دانیم و پُز می دهیم که او روز قدس را راه انداخته است؛
و ما عادت کرده ایم که کسان و چیزان، برای ما چیزی باشند.
آن مسجد قبله اول و خیلی چیزهای دیگر برای ما است و حضرت روح الله هم امام ما؛ اما ما هیچ چیزی برای آنها نیستیم. والسلام.
سوم آبان: یورش مجدد صهیونیست ها به مسجد الاقصی
تلاش پیگیر 9 سازمان صهیونیست مسیحی برای تخریب مسجد الاقصی
تصاویر به آتش کشیدن یکی از دروازه های اصلی منتهی به مسجد الاقصی
تلاش سازمان های یهودی برای منفجر ساختن مسجد الاقصی
یازدهم آبان: هجوم بولدوزرهای صهیونیستی به قدس اشغالی
هفدهم آبان: تخریب دیوار حایل به وسیله جوانان فلسطینی
88/7/11
9:3 ص
یا رازق الطفل الصغیر
*آن وقتها مدرسه ها سه ثلثه بودند. آخر هر ثلث، امتحانشان برگزار میشد. امتحانات ثلث دوم آخر سال بود و قبل از تعطیلات عید. همزمان با خانه تکانیها. یادم میآید که مادرم پرده های خانه مان را شسته بود. خانه بزرگ بود و پرده های پنجرههای رو به حیاط بزرگش، زیاد. خودم پول هایم را جمع کرده بودم که بعد از امتحانها از مغازه سر راه مدرسه برچسب فوتبالیست ها بخرم. یادم نمی آید که ماهی قرمز خریده بودم یا وعده خریدش را به خودم داه بودم. حال پدرم خوب بود. البته چند روزی بود که مریضی یکی از نزدیکان کمی غمگینش کرده بود. تازگیها از کسی شنیدم که آن روزها برای آن نزدیک گریه می کرده.
*صبح از خواب بیدار شدم؛ مثل روزهای دیگر. امتحان جغرافی داشتم. روز بیست و چهارم اسفند ماه سال هزار و سی صد و هفتاد و سه، قمری اش چهاردهم شوال بود. شاگرد اول مدرسه بودم و امتحان جغرافی را مثل بقیه امتحان ها خوبِ خوب دادم. از دبستان والعصر، پیاده با دوستانم به خانه برگشتم. مهمان داشتیم. از نوع نا خوانده اش. مادربزرگ، زن عمو و دختر عموهایم. چرا آمده بودند خانه ما؟؛ آن هم ایام امتحانات بچه ها. بابا تصادف کرده بود. مادر و برادر بزرگم رفته بودند بیمارستان. می گفتند چیزی نیست فقط یکی از استخوان هایش شکسته. کودک بودم و نه چندان کنجکاو. حساس نشدم. باور کردم که حال بابا خوبِ خوب است. رفتم در اتاق مشترک من و برادرم و شروع کردم به مطالعه درس علوم تجربی. برای امتحان فردا. خانمها در هال دور هم نشسته بودند و صحبت می کردند. چند باری که از اتاق بیرون آمدم و حال بابا را پرسیدم؛ جواب شنیدم که چیزی نیست، مامان اینا کم کم میآیند. عصر شد. نزدیک غروب. زنگ خانه به صدا در آمد شاید هم نه. همین که از شیشه بزرگ، مادر را در حیاط دیدیم صدا زدیم: مامان آمد. مادر وارد حیاط شد و لباس های روی بند را جمع کرد. اندکی بعد راهرو را هم گذرانده بود و وارد هال شده بود. " پاشید لباس هایتان را عوض کنید." یعنی مشکی بپوشید. و این یعنی بابا رفته بود. فقط به خواست خدا و نه به هیچ دلیل دیگری مثل اشتباه دکتر و سهل انگاری اورژانس و .... بابا به خواست خدا رفت و امتحان فردای من عوض شد. پدرم صبح از خانه بیرون رفته بود؛ مثل روزهای دیگر و عصر به خانه برنگشته بود؛ نه مثل روزهای دیگر.
*پدرم فرزند میرزا علی اصغر نمازی مداح بود. میرزا علی اصغر سی و پنج سال پیش در سن نود سالگی مرحوم شد. او مداحی سنتی و اهل حکمت بود و دکّانی در مولوی داشت. شنیدهام که در جمعهای خانوادگی شاهنامه و داستانهای آموزنده میخوانده. به علت کهولت و بیماری پدر بزرگم، پدر و عمویم از کودکی برای تامین زندگی، سخت کار میکردند.پدرم پنج شش کلاس بیشتر سواد نداشت. او نه وزیر بود نه وکیل نه مدیر کل. البته از خیلی از اینها بهتر بود! پدرم کاسب بود. کسب از نوع حلالش. و برای همین می گویم از خیلی از آنها بهتر بود چون الکاسب حبیب الله. هر یک از دوستانش که مدتی با او بوده اند از مهربانی ها و دلسوزیهایش بی نصیب نمانده و به قولی نمک گیر او شده اند. کمتر کسی را دیده ام یا می شناسم که به اندازه او اهل صله رحم باشد. حتی به دورترین فامیل ها هم سر می زد. از آنهایی بود که محبت اهل بیت علیهم السلام درونشان می جوشید. جوششی که میشد حاصلش را در چشمان سرخش بعد از روضه فهمید . از پایههای اصلی یکی از هیئتهای قدیمی دعای ندبه بود. مرا هم با خودش به هیئت می برد. همو مرا هیئتی کرد. پایِِِ نیمه شعبان آن هیئت برای ما بود. پدرم مرد بود. مردی مهربان.من را که ته تاغاری( با توصیه دوست عزیزم سید جواد قاف به غین تغییر کرد) بودم بسیار دوست داشت. گرچه دوست داشتن هایش از جنس مردهای قدیمی تر از امروزیها بود.
*پدرم به خواست خدا رفت.حالا پانزده سال از آن زمان میگذرد. او رفت و من یتیم شدم. خدا خودش یتیم ها بزرگ میکند و کرد. حالا دلم برایش بیش از همیشه این پانزده سال تنگ می شود و البته شب عروسیم بیش از همه . اوایل کمی در جمعِ هم سن هایم ابا داشتم بگویم پدرم رفته. حالا دوست دارم حتما از ایشان بگویم. از اینکه همه چیزم را مدیون ایشانم. و البته مدیون مادری بزرگ که برایم هم مادر بوده هم پدر. پدرم بابای خوبی بود که شبیهش کم پیدا می شود. شاید یک دلیل زود رفتنش هم همین بود. خدا رحمتش کناد و با اربابش اباعبدلله الحسین علیه السلام محشور. یا علی.
88/6/30
11:33 ص
سلام علیکم. عید فطر مبارک. انشا الله که در جنگ های بعد از ماه رمضان با نفس و شیطان پیروز بشویم. به زودی دانشگاه ها باز گشوده! خواهد شد. البته برای بعضی همیشه باز است. سعی دارم مطلبی را برای بعد از رمضان خدمتتان تقدیم نمایم.منتظر بمانید
اما بعد. یاد امام و شهدا... امام فرمایشی به این مضمون دارند که: ای مدعی علم! پنجاه سال کتاب های مختلف اخلاقی و غیره خواندی، یک بار این کتاب ها را زمین بگذار و وصیت نامه شهیدان را بخوان. وصیت کسانی که یک شبه ره صد ساله رفتند.
مدت هاست این وصیت نامه ها فراموش شده است. یعنی بیشتر از قبل. زمانی بعضی از جملات شهدایمان دیوار نویسی می شد و حالا تبلیغات خودرو و شامپو و ... جایی برای این حرف ها باقی نگذاشته است. به علاوه اینکه حالا که بازار حرف های فانتزی و قلمبه سلمبه داغ است، این حرف های ساده که همه حرف است خریداری ندارد.
از این به بعد وصیت شهدا از مطالب (( عباد)) خواهد بود و در (( مکتب عباد)) قرار خواهد گرفت.
ای همرزمان که در زمان خود نیستید، ای هموطن که فکر و روحت در وطن شهیدپرور خودت سیر نمیکند، آیا وقت آن نشده است که زمان خویش را درک کنی و همراه دیگر هموطنانت در سنگر آزادی با سلاح اندیشه توحیدی برای کمال انسانی در حریم خدایی با باطلان بجنگی؟ آیا فکر نمیکنی امروز روز ساختن و تولید است؟ ساختن فکر و جهت صحیح دادن به آن. تولید یعنی تولید انسانیت از کارخانه وجود، آیا با منطقهای ضعیف و با دلایل فریبدهنده ـ با عمق و وسعت بسیار کم ـ خود را همچنان منزوی و دور از تاریخ پرافتخار مکتب و وطنت قرار خواهی داد؟ آیا براستی رویارویی با این مکتب و حکومت آن تو را راضی خواهد ساخت؟ پس، از تو میخواهم سر در کمند اندیشه بیغرض نهی و تا آنجا پیش روی که واقعیات را بر سکوی حقیقت بینی و راه بتشکن تاریخ را ادامه دهی، تا طاغوتیان را در سراسر زمین از تخت ستم به زیر کشی تا فرزندان تاریخ بر ما نفرین روا ندارند. / شهید محمداسماعیل محمدی
88/6/21
4:54 ع
گفتاری از حضرت آیت الله العظمی بهجت
برخی سؤال میکنند: «بعضى از علما و یا بزرگان اهل معرفت یک سال تمام شبها را بیدار بودهاند تا شب قدر را درک کنند» آیا این مطلب صحّت دارد؟ که در پاسخ به آنان باید گفت: براى ما هر شب، شب قدر است در خوابیدن، چون همیشه در ایام سال، شبها مىخوابیم!( منبع: خبر آنلاین)
بسیارى از بزرگان شبهاى ماه رمضان را بیدار مى ماندند و نمى خوابیدند، هر چند نزد ما تقریبا واضح است که شب بیست و سوّم ماه رمضان، شب قدر است.( منبع: سایت آیت الله العظمی بهجت)
88/6/17
4:39 ع
گفتاری از حضرت آیت الله مظاهری
باید خدا را عیدی بگیرید
باید ماه مبارک رمضان تمام بشود عیدی بگیرید از خدا نه تقوا را، عیدی بگیرید از خدا خود خدا را، چنانچه می فرماید: «الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أَجْزِی به»[7]
یعنی روزه مال من است، تشبه به من است و پاداش آن هم خود من هستم. نگویید نمیشود، می شود انسان روز عید فطر عیدی بگیرد از خدا خود خدا را و دیگر هیچ چیزی، هیچ کسی در دل او نباشد جز خدای تبارک و تعالی. مقام انقطاع عن الناس و انقطاع الی الله برای او پیدا بشود. این حساب دنیا و ما فیها نیست، باید بگوییم قیمت آن از بهشت هم بالاتر است و می شود در این ماه مبارک رمضان با توجهات، با رابطه ها، با توسل ها، با روزه گرفتن واقعی انسان به چنین مقامی دست یابد.
حالا وقت روزه عرفانی است!
ممکن است هم اول روزه فقهی باشد، کم کم روزه اخلاقی باشد، اما آن آخر کار به روزه عرفانی تبدیل شود. برای همه این توجه خیلی کار می کند. انسان وارد ماه رمضان شود و توجه داشته باشد به اینکه مهمان خدا هستم و از خداوند غذای روحی، یعنی تقوا می خواهم. قصد دارم برسم به آن جا که لااقل در نماز توجه و حضور قلب داشته باشم. بیابم خدا را نظیر آدم تشنه که می یابد تشنگی را و با این نیّت وارد بشود.
با توجه و قانون مراقبه در روزهای اول ماه مبارک رمضان روزه بگیرد و کم کم در روزهای دهه آخر، روزه اخلاقی و عرفانی بگیرد. شب های قدر ماه رمضان تمام بشود، عیدی بگیرد خود خدا را، دائم التوجه شود. این دوام توجه بسیار اهمیت دارد. کسی که دوام توجه دارد، خواب است اما باز هم خواب خدا می بینید. خواب روحانیت می بیند، خواب معنویت می بیند. بیدار است، خدا را می بیند.
کلام نازل و کلام صاعد
روزه دار دو نوع کلام باید داشته باشد یکی کلام نازل یعنی خواندن قرآن و یکی کلام صاعد یعنی دعا و راز و نیاز با خدا. مداومت بر خواندن دعا موجب می شود که انسان در وقت دعا خواندن حس کند دارد با خدا حرف می زند و خدا هم توجه به او دارد. در دهه آخر ماه رمضان قرآن بخواند و ببیند که خدا با زبان او دارد با او حرف می زند.
خودسازی، دعا و قرائت قرآن
قرآن کریم در سه موضوع تأکید منحصر به فرد دارد.
یک تاکید مربوط به خودسازی و تهذیب نفس است. در سوره الشمس بعد از یازده قسم و چندین تأکید می فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ؛ وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[8]
تاکید دیگر راجع به دعا است که می فرماید: «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون»[9]
در این آیه ضمیر متکلم نه مرتبه تکرار شده است. و نهایتاً می فرماید: رشد شما در دعا و راز و نیاز با خداوند متعال است.
تاکید سوم هم در مورد خواندن قرآن کریم است که می فرماید: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْه»[10]
یعنی تا می توانی قرآن بخوان این غیر از تدبّر در قرآن است. این غیر تفسیر قرآن و تبیین قرآن است. خواندن قرآن روشی است که همه بزرگان دارند. بعد قرآن می فرماید: خدا میداند که تو گاهی مریضی، مرضت هم سخت است، حال خواندن قرآن نداری باز «فأقروا ما تیسر من القرآن» خدا میداند گاهی خیلی مشغله داری، کار دنیا داری، باز هم تا میشود قرآن بخوان. خدا می داند گاهی در خط مقدّم جبهه هستی، باز هم «فأقروا ما تیسّر منه»
التماس کنید در خانه حرف بیهوده نباشد.
در ماه مبارک رمضان به این سه موضوع مورد تأکید قرآن کریم باید عمل شود. هم مسأله خودسازی هم مسأله خواندن قرآن هم مسأله دعا و راز و نیاز با خداوند تبارک و تعالی، به جای این حرف های بیهوده که بین مردم رایج است بیایید تعهد بکنید از خانواده خود تقاضا بکنید، التماس بکنید که لااقل در این ماه حرفهای بیهوده در خانه نباشد. این حرفها لااقل بیهوده است؛ یعنی اگر غیبت نباشد که هست، اگر تهمت نباشد که در بسیاری از موارد هست، اگر شایعه پراکنی نباشد که هست، لااقل لغو است، بیهوده است و لااقل دل را میمیراند. از چیزهایی که دل را میمیراند و حال عبادت و رابطه با خداوند را از انسان میگیرد کارهای بیهوده و حرفهای بیهوده است..غیبت های سیاسی از خانه ها بیرون برود. الان در همه خانه ها غیبت ها و تهمت های سیاسی و دامن زدن به شایعات رایج شده است. دو برادر بر سر اختلاف نظر سیاسی مثل دو گرگ با هم می جنگند. فتنه ای به پا شده است که اعضای خانواده ها را به هم دشمن کرده است. بیایید در ماه مبارک رمضان این فتنه را خاموش کنیم. قدری فکر کنید. قدری از نفس خویش مواظبت کنید. «تفکر ساعة خیرٌ من عبادة سبعین سنة»[13]
پیدا کردن دل و ساختن درب
مطلب مهمتر اینکه علاوه بر گوش و چشم و زبان، دل انسان هم باید کنترل بشود. دل روزهدار باید، کنترل داشته باشد. مرحوم آیت الله العظمی اراکی پس از نصیحت کنترل زبان به آن نجار گفته بودند: تو برای همه درب میسازی، اگر میتوانی یک درب هم برای دل خودت بساز. روزی یکی از بزرگان این داستان را روی منبر تعریف کرده بود.
مرحوم آقای زاهد که از بزرگان اهل معرفت بود، پای منبر بلند بلند گریه کرده و گفته بود: آقا دل نداریم تا برای آن درب بسازیم. در ماه مبارک رمضان انسان باید دل پیدا کند، سپس برای آن دل درب بسازد. تخیّلها، وسوسهها، تفکّرها، تفکّرهای تخیّلی کنار برود. صاحب دل جایگزین آن شود. صاحب دل چه کسی است؟ «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَن»[14]
چنین کسی می تواند روز عید از خدا خود خدا را عیدی بگیرد: «الصوم لی و انا اجزی به».
88/6/11
12:12 ع
تامل و تفسیری در سوره مبارکه قدر(2)- استاد علی صفایی
محرک، غایت، بینش به رابطهها و شکل عمل
لیلة القدر خیر من الف شهر؛ یک شب تقدیر از هزار ماه بىتقدیر بهتر است، چرا؟ چون آنها که طرح ندارند و نقشه ندارند، مهرهى نقشه دارها هستند؛چون ساختمانى که نقشه ندارد و عملههایش از صبح تا شب کار مىکنند و بىحساب خراب مىکنند و بىحساب مىسازند، عاقبت توالتش در میان آشپزخانه سبز مىشود و درِ حیاطش در وسط سقفش مىنشیند و دوباره کارى و خراب کارى خواهد داشت و اگر این هر دو را نداشته باشد کند کارى خواهد داشت؛ چون حیرت در عمل مانع حرکت سریع تو است. تو نمىدانى باید کجا را بسازى و کجا را خراب کنى. و همین حیرت اگر کارت را خراب نکند، کند و آرام مىکند.
این است که عمل طرح مىخواهد. در طرح است که عمل ارزش مىیابد؛ چون ارزش عمل وابسته به خود عمل نیست، وابسته به محرک و به هدف و به بینشى است که از رابطههاى یک عمل دارى.
این است که یک عمل از چند نفر، ارزش برابر ندارد و در یک سطح نیست؛ چون محرکهاشان فرق دارد. یکى یک تومان مىدهد به خاطر این که ده تومان بگیرد. و یکى یک تومان مىدهد تا آرامش وجدان بیابد و یکى یک تومان مىدهد تا درس انفاق بدهد و آدم بسازد. و یکى با یک تومانش یار تربیت مىکند و همراه مىسازد. آیا اینها برابر هستند؟
کسانى که با عواطف، با هوسها، با دهان مردم، با شیطنت و سیاست انفاق مىکنند، با کسانى که محرکشان تکلیفشان است، در یک عمل برابر نیستند.
همین طور کسانى که غایت و جهت و هدف عملشان تربیت همراه و درس انفاق و سازندگى و ایجاد وحدت و یگانگى است با کسانى که غایت و جهت و هدفشان آرامش وجدان و یا ایجاد اعتبار اجتماعى و یا پیروزى در انتخابات و یا رسیدن به آب و علف دنیاست مساوى نیستند.
همین طور آنها که رابطهى اعمالشان را در نظر دارند، با آنها که فقط یک بند را مىبینند، برابر نیستند. این پیداست که یک عمل بىنهایت رابطه دارد، در نتیجه کسى که تمام این آثار را در نظر دارد با کسى که بعضى از آن را مىشناسد بهرهاش و طرز عملش برابر نیست. اگر مىشنوى که ضربة على یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین؛ یک حرکت على از تمامى عبادات{ اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ج 2، ص 245. } جن و انس بهتر است، به همین خاطر است که على در یک ضربهاش تمامى این رابطههاى نامحدود را در نظر دارد و در یک حرکتش عبادت جن و انس را مىخواهد و این است که این ضربه، ارزش و فضیلتش به این حد مىرسد که محرّک و غایت و بینش به رابطهها، در ارزش عمل نقش دارند و به آن ضریب مىدهند. همانطور که این سه عامل در شکل عمل و کیفیت عمل هم اثر مىگذارد. تو که مىدانى با یک لیوان آب چقدر انس، چقدر درس، چقدر پیوند و وحدت، چقدر قدرت، چقدر پیروزى نهفته است، ناچار در همین یک عمل، حالت و شکل کارت متفاوت مىشود، که در این عمل بذرى دارد و از این بذر محصول و برداشتى مىخواهد.
سفرهاى که به خاطر بازىها و هوسها و تظاهرها پهن مىشود، در شکل و کیفیت با سفرهاى که به خاطر تکلیف و تربیت و درس پهن مىشود، یکسان نیست و این چهار عامل: محرک، غایت، بینش به رابطههاى عمل، و شکل عمل، در ارزش و قدر عمل مؤثر هستند و این عوامل در طرح منظور مىشوند؛ این است که عمل طرح مىخواهد و نقشه مىخواهد، قدر و اندازه گیرى مىخواهد. و این طرح و نقشه را چگونه باید بدست آورد؟
تو که یک قطعه زمین، دو کیلو گوشت، یک مقدار پارچه دارى، بدون طرح و نقشه دست به کار نمىشوى، پس چه شده که در سرزمین عمرت بدون تقدیر، دست به کار شدهاى و در هر رشته و شغلى خودت را گرو گذاشتهاى.
آنها که مىخواهند در سرزمین عمر خویش بنایى را بالا ببرند و چیزى بسازند و کارى بکنند و ارزش بیافرینند، ناچارند که طرحى بریزند و براى این طرح ریزى چه باید بکنند؟ و از کجا باید شروع کنند؟
مسأله همین است که نقشهى کلى وجود ندارد. نقشه با هدف شروع مىشود و با هدف شکل مىگیرد. بر اساس هدف، راهها و نیازها و مرحلهها و مسائل هر مرحله را در نظر مىگیرند و طرح مىریزند.
جایگاه ولی
در این شب که تا قیامت ادامه دارد، ملائکه و روح به تدریج بر ولى امر، هر امرى را نازل مىکنند. اولى الامر، صاحبان کارها و دستورها و شؤوناتى هستند که در شب قدر به آنها مىرسد و طرح سال آنها را مىریزد. و این است که هر کارى بدون ولایت و سرپرستى آنها، کارى معلّق و در هوا و بدون طرح است. با این امر و با این قدر و اندازهها هماهنگ نیست. و همین است که در روایات آمده، هر کارى بدون ولایت، بىبهره است. اگر کسى تمام شبش ایستاده باشد و تمام روزش روزه باشد و تمام سالش در حج باشد و تمام مالش در راه و این کارها با امر ولى و با طرح او همراه نشود و با ولایت و سرپرستى او انجام نگیرد، نتیجه ندارد و حتى خطرناک است، که کارهاى توانکش عملهها مادام که در نقشه و طرح انجام نگیرد، جز خرابکارى نیست.
همان طور که بارها گفته شده، ولایت و سرپرستى یک معمار و یک مهندس آگاه، متمم تمام نعمتهاى موجود و امکانان عظیمى است که در طرح جان مىگیرند و با نقشه پیاده مىشوند. و همین است که در روز ولایت، در روز غدیر، قرآن گوشزد مىکند؛ ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى، ألیوم أکملت و أتممت...{ مائده، 3. }
تنزل الملائکة و الروح فیها باذن ربهم من کل أمر
{ تنزّل نزول تدریجى است که همراه مِنْ معناى نازل کردن را مىدهد، نه نازل شدن را. و امر گرچه به معناى فرمان و عمل و شأن آمده ولى به معناى شأن و عمل خواهد بود، چون؛ کلمهى اذن ما را از معناى فرمان بىنیاز مىکند در نتیجه معناى آیه مىشود؛ در این شب به تدریج ملائکه و روح با اذن و اجازهى خداى خویش هر کارى و برنامهاى را نازل مىکنند و فرود مىآورند. و این نزول و فرود مقصدى دارد که جایگاه ولایت است. و این است که تا قیامت ولى امرى خواهد بود که ملائکه بر او نازل مىشوند و بر او برنامهها و کارها را نازل مىکنند و این استمرار با شکل طولانى آیه هماهنگ است. }
آیه با ادامه و استمرار شب قدر تا قیامت هماهنگ است و از یک کار کشیده و طولانى خبر مىدهد. کارى که با فعل مضارع و همراه نزول فرشتهها و روح که - بزرگتر حتى از جبرئیل است - و با اذن و اجازه و امر خداى آنها در این شب،{ تفسیر برهان } شکل مىگیرد.
سلام...
این قدر و اندازهى خدا و این قدر و تقدیر تو و این امر و برنامهى ولى و این کتاب و طرح و تقدیر، هنگامى که با هم هماهنگ شوند، به چه مىانجامند، جز سلام ... و این است که شب تقدیرهاى خداى و تو و ولایت، شب سلام و امن است، شب پاکسازى از هر عیب و آفت است. اگر تو نعمتهاى خدا را با طرح ولایت و کتاب خدا هماهنگ کنى و با موضوعات جارى و گرفتارىها و نیازهاى موجود تطبیق بدهى، توانستهاى در این شب قدر به سلام برسى و از خرابکارى و دوباره کارى و کندکارى نجات یابى.
همه چیز مهیاست، میماند تقدیر و تدبیر تو
عظمت شب قدر به همین خاطر است که تمامى اینها با هم جمع شدهاند و فقط انتظار تقدیر و تدبیر تو را دارند که با قدر نعمت و با قدر ولایت که متمم نعمتهاست و با قدر کتاب که در این شب جمعاند، تنها مىماند قدر تو و بیدار باش تو و طرح ریزى تو که باید با توجه به نیازها و کمبودها و ضرورتهاى جارى و آن قدرها هماهنگ باشد؛ چون همان طور که گذشت طرح بر اساس هدف است و هدف تو بر اساس هوس نمىماند که باید با توجه به دو اصل:
1 - قدر و امکانات تو،
2 - نیازها و ضرورتها و شرایط جامعهى تو، شکل بگیرد.
وقتى مىخواهى براى زمینت نقشه بریزى باید هدف را در نظر بگیرى و این هدف هوس نیست، که من دلم مىخواهد اینجا منار بسازم. باید هدف تو با امکانات زمین و شرایط آن و با نیازها و ضرورتهاى موجود در جامعهى تو هماهنگ باشد.
هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر
نمیتوانی یک عمر نقشه بکشی؛ باید برای یک عمر طرح بریزی
نکته همین است که در شب طرح مىریزند تا در طلوع فجر، همراه فرشتههاى نازل شب، دست به کار شوند. لیلة القدر تا طلوع فجر است، نه تا یک عمر. شب طرح و تقدیر هزار ماه نیست، برابر با هزار ماه است. تو نمىتوانى یک عمر نقشه بکشى که فرزندانت آن را پیاده کنند. تو باید در سختترین شرایط، در شکم حادثهها و در شب تاریک، قدر و طرحت را بریزى تا در طلوع فجر کار کنى و برنامهها را پیاده کنى، وگرنه کسى که مىخواهد تازه پس از فجر کارى را شروع کند و طرحى را بریزد، دیگر به کارش نمىرسد، که غروب از راه مىرسد و زمستان بر سر تو مىافتد، در حالى که در بهار و در روز، کارى نکردهاى و توشهاى برنداشتهاى.
ما در شرایط خاص خودمان شاهد این نکته هستیم. آنها که در بیست و پنج سال خفقان و یا در پنجاه سال حکومت دشمن، طرحى نریختند و نقشهاى نداشتند و فقط کار مىکردند، بهرهى کارشان نصیب بیگانه شد. و آنها که مهرهها را نساختند و فقط پس از پیروزى به این فکر افتادند، گرفتار رنجها و خرابکارىها شدند. اینها تازه ساختمان را خراب کردهاند و مىخواهند دنبال بنّا و مدیر و عمله و کارگر بروند و دنبال طراح و برنامهریز بروند و این پیداست که دیگران هم بىکار نیستند و سهم انقلابى مىخواهند و تا تو بخواهى دست به کار شوى آنها مهرههایشان را در تمام کادر تو داخل کردهاند و حتى تو مجبورى که خودت آنها را داخل کنى و مونتاژ آنها را به کار بیندازى و این آنها هستند که مىتوانند تصمیم بگیرند که هم فارغند و هم بر سر پست. آنها مىتوانند دست به کار شوند و تو نمىتوانى جز در بدرى و دوندگى و رفو کارى، به برنامهاى برسى... و فاجعه این است که مدیرها عمله مىشوند و عملهها پستها را به دست مىگیرند و زیر پایت را مىروبند. و چه مىتوانى کرد جز سازش. و چه خواهى داشت جز رفو کارى و درگیرىها را زیر سبیل گذاشتن. سلامى نیست، که طرحى نبوده و در شب کارى انجام نشده، فقط در شب مرثیه خوان ظلمت بودهاى و مدیحه سراى نور، نه دست به کار نقشهها و طرحها و نه در صدد ساختن مهرهها.