88/4/3
2:38 ع
در اولین شب از ماه رجب
((عباد)) یک ساله شد
از عباد چه انتظار می رفت. چه از آب در آمد؟ چه انتظاری می رود؟
88/3/26
2:25 ع
نمیشود از شما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط میکنی قانون را قبول نداری!قانون تو را قبول ندارد نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت ، ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمیتوانی قبول نداشته باشی. مردم رای دادن به اینها ، مردم 16 میلیون تقریبا یا یک قدری بیشتر رای دادن به قانون اساسی. مردم که به قانون اساسی رای دادند منتظرند که قانون اساسی اجرا بشود؛ هر کس از هرجا صبح بلند میشود بگوید من شورای نگهبان را قبول ندارم ، من قانون اساسی را قبول ندارم ،من مجلس را قبول ندارم ، من رئیسجمهور را قبول ندارم ، من دولت را قبول ندارم. نه ! همه باید مقید به این باشید که قانون را بپذیرید ، ولو برخلاف رای شما باشد. باید بپذیرید، برای اینکه میزان اکثریت است ؛ و تشخیص شورای نگهبان که این مخالف قانون نیست و مخالف اسلام هم نیست ، میزان است که همه باید بپذیریم.
(صحیفه امام جلد 14 صفحه 378)
88/3/20
5:16 ع
2-
3-
4-
اکنون نزاع بر سر سرمایه داری و مستضعفین است. اکنون دو جریان ایستاده اند و البته نباید جبهه و خط مقدم را دید . از هر دو سو کسانی دیگر ایستاده اند در پشت جبهه. و اتاق فکر کسانی دیگر اند و الا ظاهر خط مقدم، ظاهر الصلاح و هماوردی صالحان است. اما چه کنیم که آن پشت دیگری است و دوستان چه کم می گویند که اگر تورم هزاردرصد هم بشود، هیهات که ذره دینی به همه دنیا بدهیم. از عملکرد دولت، دفاع شایسته است اما ذیل گفتمان او، ذیل اندیشه انقلاب؛ عمل هم هست اما عمل هم هست. نزاع بر سر عقیده است.
5-
6-
88/3/12
12:40 ع
سلام علیکم. ببخشید خیلی فرصت نیست. نگاه جناب آقای کوشکی به جناب میر حسین موسوی را بسی جالب یافتم. انشاالله در باب انتخابات یادداشتی تقدیم خواهم کرد.
دکتر محمدصادق کوشکی، استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی در گفتگو با خبرنگار پارسینه در پاسخ به سئوالی در مورد تبار سیاسی-معرفتی میرحسین موسوی به عنوان نامزد برجسته این دوره از انتخابات ریاست جمهوری گفت: بخش زیادی از روشنفکران ایرانی قبل از انقلاب اسلامی سرخورده از مفاهیم مدرن در جستجوی یک آلترناتیو به یک یاس فلسفی رسیده بودند و بروز اندیشه اسلام مبارز و پدید آمدن انقلاب اسلامی و آشنایی با اندیشه های ارائه شده از چهره هایی مثل شریعتی، طالقانی، شهید بهشتی و امام خمینی موجب شد این عده آلترناتیو ذهنی خود را در "جمهوری اسلامی "جستجو کنند، پس به سختی دلباخته آن شدند، چهره هایی مثل میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و ..که تبدبل به چهره های انقلابی دهه شصت شدند، جزو همین دسته هستند.
کوشکی افزود:این طیف پس از ثبات انقلاب اسلامی نتوانستند به کنه مفهومی انقلاب اسلامی دست پیدا کنند و همین باعث شد که به تدریج و با گذشت زمان دوباره یک رجوع مجدد به برخی از اندیشه های روشنفکرانه مدرن بنمایند.
وی با بیان اینکه "سید مرتضی آوینی" نیز از جمله این متفکران بود، اما توانست به ثبات هویتی دست پیدا کند، گفت: مثلا شهید آوینی از حمله چهره هایی بود که همانند میرحسین موسوی و خیل عظیمی از جوانان روشنفکر غرب گرا با یاس از اندیشه های روشنفکری به دامان انقلاب اسلامی پناهنده شد و آن را جایگزین اندیشه های روشنفکرانه سابق خود کرد و توانست با دستیابی به اندیشه های دینی از زاویه دید امام خمینی به یک ثبات هویتی دینی دست پیدا کند و به یک روشنفکر دینی با منطق انقلاب اسلامی تبدیل شود، حال آنکه میرحسین و امثال او از این دستیابی محروم مانده اند.
کوشکی سپس به تبار سیاسی میرحسین موسوی اشاره کرد و گفت:آشفتگی هویتی میرحسین ، مسئله ای است که بطور واضح آن را می بینیم، آشفتگی فعلی میرحسین بین یک نیروی حزب اللهی و وفادار به انقلاب(میرحسین سالهای شصت) و بین چهره روشنفکر با ارزشهای اصلاح طلبانه( موسوی روزهای جاری) نشانی از آشفتگی ذهن روشنفکران ایرانی در دوران معاصر است، همان آشفتگی که در ذهن شخصی مثل جلال آل احمد می بینیم، هرچند که آل احمد تلاش داشت به ثبات برسد
این استاد دانشگاه خواجه نصیر معتقد است: سرگشتگی میان مذهب و مدرنیته از یکسو و دلبستگی به نمادهای سنت و تمایل به مفاهیم جدید از سوی دیگر، مشکل روشنفکری ایرانی دقیقا در چهره میرحسین مجلی شده است.
وی افزود: میرحسین از یک سو، عمیقا ضد آمریکایی، حامی عدالت،پیرو خط امام است اما از یکسو اما نمی تواند دلبستگی خودش به مفاهیم لیبرال مثل آزادی های فردی و تساهل و تسامح جبهه های سیاسی مخفی کند، این تناقض و دوگانگی از آنجا ناشی می شود که روشنفکر معاصرایرانی به ویژه روشنفکر دینی و خصوصا ان دسته از روشنفکران دینی که درگیر پروژه انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی شده اند نتوانسته اند به یک ثبات هویتی دست پیدا کنند، در حالی که نیروهایی که صرفا در حوزه ارزشهای سنتی و دلمشغولی های مذهبی فعالیت می کردند، از این ثبات برخوردار بوده اند و همینطور چهره هایی که از ابتدا پای بسته به ارزشهای مدرن و جدید بوده است.
کوشکی خاطر نشان کرد: اگر روشنفکر دینی ایرانی بتواند به یک هویت نوساخته و جدید و نه یک هویت التقاطی و ترکیب دست پیدا کند، آنگاه قادر خواهد بود که عرصه های قدرت فکری-علمی و سپس سیاسی ایران را به سادگی تسخیر کند، مکانیسم دستیابی به این هویت نو و درون زا هنوز برای روشنفکر دینی ایران آشکار نشده است .
وی با انتقاد از کسانی که رفتار دوگانه موسوی را حاصل نفاق و دورویی او می دانند،گفت: بعضی ها مثل روزنامه کیهان و ... این رفتارهای متناقض میرحسین را به دلیل نفاق و دو رویی شخصیت وی می دانند ، حال آنکه این گونه رفتارهای متناقض به هیچ وجه یک رذیله اخلاقی نیست، یعنی حاکی از نفاق و دورویی نیست و همان گونه که اشاره شد ناشی از آشفتگی در هویت فکری است.
کوشکی با بیان اینکه انتخابات عرصه ای که این واقعیت ها شفاف می شود، گفت: تصور می کنم در صورت پیروزی احتمالی میرحسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری تناقض های رفتاری ناشی از بی ثباتی هویتی به صورتی مشهود در عرصه های اجرایی کشور نمایان شود،مانند تعارض میان استقلال طلبی و استکبار ستیزی از یک سو و بهره گیری بدون مرز از اندیشه ها و پذیرش تفاوت میان اندیشه و قرائت های مختلف از مفاهیم مشترک.
وی پیش بینی کرد در صورت عدم موفقیت میرحسین در انتخابات ریاست جمهوری این امکان وجود دارد که میرحسین به عنوان نماینده یک نسل روشنفکر ناکام از دستیابی به هویت تثبیت شده با بهره گیری از درس های انتخابات جاری به یک بازسازی اندیشه ای بپردازد.
این تحلیلگر مسائل سیاسی ادامه داد: امکان دارد میرحسین در صورت ناکامی در انتخابات، برای وصول به یک اندیشه تثبیت شده برگرفته از دین و اقتضائات زندگی جدید دست به تلاش فکری و فرهنگی بزند، این حرکت می تواند پاسخگوی نیاز فکری بسیاری از جوانان امروز ایرانی باشد، جوانانی که به نوعی این تضاد را در وجود خود مشاهده می کنند از یک سو دلبستگی به ارزشهای سنتی و مذهبی و از سوی دیگر تعلق خاصر به اقتضائات زندگی جدید.
88/3/3
6:21 ع
بنده در دوران دانشجویی ام بعضی از آثار شهید مطهری را خواندم. فکر می کنم اولین کتابی که از ایشان، کامل مطالعه کردم، داستان راستان بود. به نظرم مطالعه داستان راستان، نگاه استاد مطهری به دین و انسان و زندگی و خیلی از چیزهای دیگر را مشخص می کند.
الان اما بعد از مطالعه بعضی از آثار فلسفی و شنیدن حرف های بعضی ها که دوست دارند قلمبه سلمبه و فلسفی حرف بزنند دلم کمی اندیشه ناب می خواهد. روز اول نمایشگاه کتاب با حالتی آمیخته از آشفتگی و حیرانی به دنبال چیزی می گشتم که دوباره زنده ام کند. به نظر من کتاب خریدن و به خصوص کتاب خواندن یکی از توفیقات الهی است. مطالعه سرچشمه تفکر است و ساعتی تفکر بهتر از سال ها عبادت. چند تا از کتب شهید مطهری را تهیه کردم. البته این بار نه با نگاه به سیری خاص یا توصیه ای از استادی. عناوین و سرفصل ها را با دقت نگاه کردم و آنچه را الهام بخش یافتم تهیه کردم. از آن روز کتاب ولاء ها و ولایت ها و بخش هایی از کتاب انسان و سرنوشت را مطالعه کرده ام. از اینکه زودتر کتب استاد را مطالعه نکردم ناراحت و از اینکه آنها را با این حال و احساس نیاز مطالعه کردم بسی خوشحالم. چندی پیش یادداشتی از دوست عزیزم وحید نصیری کیا در وبلاگ ارغوانش در نقد آثار شهید مطهری دیدم. همانجا نظری را ثبت کردم و وعده دادم یادداشتی در این باب در عباد بیاورم. امروز که وبلاگ پلخمون را می دیدم یادداشتی از سید محمد جواد میری دیدم و از آن بهره مند شدم. احساس می کنم ایشان با تجربه و علم بیشتر نسبت به آثار شهید مطهری نسبت به من نوشته اند و با وجود این یادداشت لزومی بر سیاهه من نیست. آنچه می خوانید یادداشتی از سید جواد میری در پلخمون است.
همچنان مطهری فقط در هفته دوم اردیبشت ماه است که مورد توجه رسانه ها و مردم قرار می گیرد.
همچنان گمان می رود هنر مطهری فقط پاسخ به شبهات بوده و دادن رهنمودهای اعتقادی مفید.
همچنان عموم متدینان و حزب اللهی ها -حتی همچنان خود من- با خود می گویند «مطهری چیز خیلی خوب و مهمی می باشد؛ اما خب ما که هم هدایت شده ایم و نیاز فوری ای بهش نداریم و هم می دانیم مطهری چه گفته!»
همچنان بخش قابل توجهی از حزب اللهی های فرهیخته معتقدند «بله، البته که آثار مطهری به فرموده امام بی استثنا خوب است و به فرموده رهبری مبنای فکری نظام است؛ اما خواندن آثار شهید آوینی و گوش دادن به دکتر عباسی و حجت الاسلام میرباقری ما را بهتر به اهداف انقلابمان می رساند!»
مطهری مظلوم است چون ما اصلاْ شک نداریم به این که هم عقایدمان اسلامی است، هم آسیب شناسی هایمان و هم راه حل هایی که به ذهنمان می آید. انصافاً کسی اگر خودش را بر حق نمی داند بگوید!
مطهری مظلوم است چون عجله نکردن و اندیشیدن و مبناگزیدن و همه چیز را به یک نظام فکری مستدل ارجاع دادن، مظلوم است.
مطهری مظلوم است چون ما ظالمیم. «و کان الانسان ظلوماً جهولاً». و هر چه بر سر ما می آید از همین جهل ظالمانه ای است که داریم. در فرهنگ مان و در سیاست مان، در اعتقادمان و در اقتصادمان.
88/2/28
8:56 ص
اللهم انا نشکوا الیک فقد نبینا و غیبت ولینا و قلت عددنا و کثرت عدونا...
زبانم قفل شده. سخت بی کس شده ام. ما را نسبتی با آن مرد بزرگ نبود اما جذبه ای از آن چهره نورانی دل ما را نیز برده بود. عکسی از ایشان را سال ها در اتاقم نصب کرده بودم و هر بار به او می نگریستم و به چشمانش، با خود می گفتم: این چشم، چه ها که ندیده! البته چشم پوشیدن، چشمشان را باز کرده بود. از خودم و از خیلی ها وقتی درباره ایشان حرف می زنند بدم می آید. ما به شدت گرفتار خودیم و ایشان همه بندگی بود. فلسفه خلقت انسان عبودیت است و حضرت ایشان از کسانی بود که به این فلسفه معنی بخشید،او عبد بود.
کاشکی ذره ای به مواعظش دل بدهیم. یا علی.
بسمه تعالی
الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.
و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.
پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.
و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».
ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.
پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.
پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.
دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.
اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».
مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »
وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.
مشهد، ربیع الثانی 1420
(به نقل از سایت حضرت آیت العظمی بهجت، بخش دستورالعمل ها)
88/2/1
10:31 ص
1. وقتی می بینی مهمترین آرمانهای اسلام، همان ها که اسلام امام خمینی را اسلام ناب می کند در یک اجلاس بین المللی توسط زئیس جمهور ایران به زیباترین نحو بیان می شود، خوب می فهمی که خداوند اراده کرده است که ان یتم نوره. وقتی می بینی که نظام بین المللی صهیونیست از مدت ها قبل چنین اجلاسی را تحریم می کند و تمام زورش را می زند تا یطفئو نورالله بافواههم، و بعد می بینی که همه ی جان کندن هایشان با بیان حرف حق، هباء منثورا می شود،می فهمی که خداوند اراده کرده است که حق پیروز شود. وقتی اینها را می بینی تازه متوجه می شوی که دعوا از دعواهای سر کوچه ای و منازعات حزبی آن طرف تر است. تازه می فهمی که حتی در انقلاب اسلامی هم نمی توان متوقف شد و اراده ای بر این تعلق گرفته است که این انقلاب که خود در سیر حرکت موحدان قرار می گیرد، تلنگری باشد برای انقلابی بزرگتر. اینها تو را خوب به این نتیجه می رساند که چرا احمدی نژاد رئیس شد. اگر مسئله را اینطور ببینی، نیازی نست برای فهم اینکه چرا چنین شد به خواب و رویا متوسل شوی. آری «هر چه خدا خواست همان می شود» .
2. جمعی اما اشتباه رفته اند. آنها نه احمدی نژاد را در جریان انقلاب می نگرند و نه انقلاب را در جریان حرکتی بزرگتر . این بعضی، همان هایی هستند که با اینکه خیلی دم از خدا می زنند اما افراد حواسشان را پرت میکنند. اینها گاهی توهم میزنند و کسی را در هالهای از نور میبینند. گاهی آنقدر جو گیر می شوند که عوض اینکه راه را ببینند به راهرو می چسبند. کسانی که به ظاهر قرآن میخوانند اما واقعا نفهمیدهاند که و لا رطب و لا یبس الا فی کتب مبین. اینها احتمالا چیزی شبیه همان هایی هستند که اهل بیت را تا مقام خدایی هم بالا میبردند . نمی دانم چرا مخشان نمی کشید که بندگی خدا اینان را به مقام قاب قوسین او ادنی رساند. خلاصه آدمهای کوته نگر همیشه بودهاند. احمدی نژاد پیامبر نیست. ره بر هم نیست اما سرباز خوبی برای صراط حق است. انقلاب را خوب فهمیده است و خوب هم پای آنچه فهمیده است میایستد. برایش مهم نیست که مقابلش که باشد. فلان مقام مملکتی، فلان رئیس جمهور یا صهیونیسم بین الملل.
3. جمعی دیگر هم اشتباه رفتهاند. از قضا آنها هم به خود احمدی نژاد نگاه کردند و نه به حرفها و آرمانهایش. ظاهرا نفهمیدند که حرف از اسلام و قرآن و آرمانهای انقلاب میزند. چون از خودش خوششان نمیآمد راضی شدند به اینکه همه حرفها و کارهایش را لجن مال کنند. حتی اگر این حرفها آرمان و شعار خودشان در گذشته باشد. گاهی با قیافهاش حال نکردند، گاهی با کت شلوارش، گاهی با سادگی اش، گاهی با سفرهایش، گاهی با لحن سخنرانیش، گاهی با اطرافیانش، گاهی با تحجرش و گاهی با روشنفکری اش. البته آنجا که خوبی کار این بنده خدا زیادی تابلو بود، سعی کردند او را هیچ کاره جلوه دهند و بگویند این را نیز« ما کردیم».
4. اما ما چه نسبتی با احمدی نژاد داریم. او را در هالهای از نور میبینیم و معجزه و ناجی تمام ملل یا کسی که قد و قوارهاش به ریاست جمهوری نمیخورد، اینکاره نیست، هیچ کارش پشتوانه کارشناسی ندارد و امثالهم. آنچه ما حق میپنداریم این است که احمدی نژاد پیامبر نیست. ره بر هم نیست اما سرباز خوبی برای صراط حق است. انقلاب را خوب فهمیده است و خوب هم پای آنچه فهمیده است میایستد. برایش مهم نیست که مقابلش که باشد. فلان مقام مملکتی، فلان رئیس جمهور یا صهیونیسم بین الملل. درد محرومان را خوب میشناسد، سفرهای استانی اش فاصله دولت با مردم را کم کرده است و مستضعفان را امیدوار. سهمیه بندی بنزین که خیلیها جنمش را نداشتند او عملی کرد و قص علی هذا. اما همین احمدی نژاد گافهایی هم داشته است. و بیشتر این نقطه ضعفها به اطرافیانش مربوط میشود. و آنچه بیش از هر چیر دیگر خاطر دلسوزان را آزرده است کوچک کردن حلقه دوستان و مشاوران است.
5. باید از بین اسلام انقلابی، اسلام مبارزه ، اسلام نفی استکبار و استعمار و اسلام مسالمت حتی با زورگویان، اسلام مدرن شده ، اسلام عافیت طلبی یکی را برگزید. به قول شهید آوینی:« امام به ما آموخت که انتظار در مبارزه است» و احمدی نژاد کسی است که میتواند رئیس جمهور کشوری باشد که میخواهد منتظر باشد، انتظاری آنطور که امام میفرمود.
88/1/30
10:45 ص
ما از جان آوینی چه میخواهیم؟ این پرسش را معادل آن نگیرید که »ما چه نسبتی با آوینی داریم؟«
آیا واقعاً میان مغضوب و محبوب شدن یک فرد و اندیشههایش برای ما یک لحظه و یک اتفاق است؟
گرچه هنوز به اندیشه و سیر و سلوک او چندان التفاتی نمیشود.
به راستی اگر او به فیض شهادت نمیرسید باز هم موضع ما نسبت به او اینچنین بود؟ بدیهی است که چنین نبود.
حالا نام او شدهاست نشان استاندارد. و اگر آوینی زنده بود چنین میکرد که من میکنم! حالا که نیست تا خانهنشین بشود میتوان برایش یادبود گرفت و از قسمتهای خوبِ حیات او برای »آوینی ندیدهها« گفت. اینکه بیشتر روزها، روزه بود. اسرار الصلاه میخواند و هزار کشف و کرامت. اگر هم روزی این حرف ها خریدار نداشت از سیبیل نیچهای و دانشکده هنرش خواهیم گفت.
آوینی از جان ما چه میخواست؟ این ادعا عدهای را آزار خواهد داد که سید مرتضی آوینی -لااقل- به بخشهایی از حقیقت دست یافته بود و هر کس به چیزی در این حد دست یابد، ناگزیر از تقدیم روشنایی به سایر آدمهایی خواهد بود که در قسمتهای تاریکتری از این عالم زندگی میکنند. دغدغه آوینی در کارهایی که از او به جا مانده، نشان دادن سره از ناسره است و البته که این کار را از موضع راهنمایی به مقصد رسیده انجام میدهد. آیا همین طور است؟
تلاش برای نزدیک شدن به آن چه آوینی در جست و جوی آن بود -اگر با تلازمی عملی همراه باشد- کار دست آدم میدهد و مخاطب صادق آثار او را به محرومیت از بخش مهم چرب و شیرین زندگی میکشاند-گرچه آن وقت شیرینی در ذائقه آدم هم تغییر میکند. اگر بخواهید حرفهای او را بشنوید، باور کنید و ردای عمل به آن تن کنید، به قدر نسبتی که با حقیقت آثار او برقرار کردهاید، به دردسر میافتید. مگر این که شما هم مثل دیگران ادای او را درآورید. و البته ادای او را درآوردن هم زیاد سخت نیست.
روایت رایج از آوینی روایت »شهید آوینی« است نه مرتضی آوینی. کارگردانی که مستند جنگی میساخت و آخر هم در همین راه به فیض شهادت نائل گشت. روایت خوبی است، نه؟! برای اینکه خوبتر هم بشود میدهیم برایش یک مقتلی درست کنند که هر آوینی ندیدهای را کنارش ببریم و زار بزنند! تا بلکه کمی آدم بشوند.
لیکن این روایت همه آنچه آوینی بود، نیست. کسی هم از خود نمیپرسد که چرا یک مستندساز لقبش میشود »سید شهیدان اهل قلم«؟
حق هم دارند آنهایی که حرفهای او را دوست نداشته و ندارند. آنها که در سودای بهشت زمینی غرب به سر میبرند، چرا باید از کسی که رؤیای آنها را آشفته میکند خوششان بیاید؟! آوینی جرأت آن را داشت که در مقابل پرسشهای بزرگ قد علم کند و به آنها پاسخ دهد و دیگران را هم به تفکر وادارد. روشنفکران و متجددان حق هم دارند از کسی که مسلمات آنها را مورد پرسش قرار دهد خوششان نیاید. ولی ای کاش کار به همین جا ختم میشد. کار آنجا گران میآید که عدهای متجر و ظاهربین او را منحرف خواندند. در همین سالهای پایانی حیات مادیاش. و ابایی نداشتند که بگویند که شهادتش مانع انحرافش شد! و عاقبت به خیر از دنیا رفت.
تیغ دو لب تجدد و تحجر بود که خواست او را خانهنشین کند لیکن او مرد پرواز بود، نه کرم لجن زار.
حالا که دوباره نام او بر سر زبانها افتاده باید خوشحال بود و امیدوار؟!
امید به آنکه فرصتی فراهم شود تا آثار مکتوب او خوانده شود و به دور از سیاستزدگی بررسی و نقد شود. در یادبودهای او اغلب ترس از مصادره آوینی به چشم میآید تا چیز دیگری. اگر محدود نشود به خاطره گویی و کلی گویی درباره او.
افقی که آوینی در برابر همه ما میگشاید افقی است از انتظار آمادهگر. آنچه همه ما میگوییم و نمیدانیم که »انقلاب اسلامی زمینهساز ظهور است« یعنی چه؟! و همیشه با خود فکر کردهایم که باید توسعه پیدا کنیم و صنعتی بشویم و به همه جهان بگوییم که میشود مملکت مسلمانان هم توسعه پیدا کند و اگر میگویید نمیشود یعنی این! غافل از اینکه اگر قرار باشد با پُز توسعهیافتگی حرفمان خریدار داشته باشد، هیچ وقت خریدنی نیست.
88/1/29
12:29 ع
در حدیث آمده است که عالم واقعی آن است که دیدن او شما را به یاد خدا اندازد...و استاد راحل در هر نشستی چنین ذکر و تذکری داشت. یکی از نمونه های برجسته آن خاطره ای از بیماری (فرزند شهیدش) در کودکی است که خود آن را ذکر کرده است.
می گفت: روزی محمد دجار مریضی سختی شد. آن چه مداوای معمول بود انجام دادیم، اما خوب نشد و حالت بحرانی پیدا کرد به طوری که سرش باد کرده و بزرگ شده بود. سرانجام او را ، که تقریبا در حالت اغماء بود برداشتم و در حالی که فقط هشت ریال پول در جیب من بود سوار تاکسی شدم و جلوی مطب پزشک پیاده شدم. هشت ریال را به راننده تاکسی دادم. او هم خدا برکتی گفت و رفت. هنگامی که بچه را نزد دکتر بردم، گفت: مرده آورده ای؟!
گفتم: من تکلیف داشتم بیاورم. دو ورقه دارو نوشت و آزمایش نوشت. از پله ها پایین آمدم و بچه روی دست هایم بود. لب خیابان ایستاده بودم. ناگهان ماشنی جلوی پایم ترمز کرد. راننده شیشه را پایین کشید و گفت: علی! نگاه کردم. دوستی بود که در کرج زندگی می کرد. مرا به داخل اتومبیل خواند و ماوقع را پرسید. گفتم: بچه مریض شده و این ورقه های آزمایش و داروست. آن ها را گرفت و من دیگر متوجه چیزی نبودم، جر مستی عنایت حق. تا جایی که بچه را بستری نمود و از بیمارستان بیرون آمدیم. از او پرسیدم: امروز، وسط هفته، تو کجا و قم کجا؟ خودم هم نمی دانم چگونه آمدم! صبح امروز که خواستم سر کار بروم نگرانی عجیبی بر دلم سایه انداخت و لحظه به لحظه بیشتر شد. فکر کردم به تهران بیایم و به مادر و پدرم سری بزنم. و سر زدم، اما دلم آرام نشد. به قم کشیده شدم. گفتم شاید با زیارت و سر زدن به شما آرام می شوم. زیارت کردم، اما هنوز اضطراب داشتم. سرگردان توی خیابان بودم تا تو را دیدم. و الان آرام و راحتم. انگار باید این جا می آمدم و با هم بچه را بیمارستان می بردیم.
و این جا اشک همیشه جاری اش می ریخت و می سوخت. و می گفت: آری! «بیده القلوب و الابصار»؛ دل ها و چشم ها به دست اوست. خدا دل های غافل را نگران ِ تو می کند و چشم هایی را که به سویی دیگر است متوجه به تو می کند، تا بارت را بردارند. این خدای مهربان ماست که چنین عهده داری می کند. یا حی و یا قیوم!
برگرفته از دفتر اول خاطرات - کتاب مشهور آسمان- استاد علی صفایی حایری- به نقل از سایت رسمی استاد
88/1/19
12:23 ع
سلام علیکم. بیستم فروردین سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی است. شهیدی که از زمان خودش خیلی جلوتر و به قول مرحوم مددپور، پس فردایی بود. همسر شهید آوینی در جواب این سئوال که آقا مرتضی کجا می نوشتند؟، گفته اند:(( در همان آپارتمان هفتادوپنج متری که در قلهک داشتیم، دو اتاق بود و پنجنفر آدم. نمیدانم چهطور مینوشت. برایم عجیب بود. هیچوقت فکر نمیکرد باید اتاق دیگری داشته باشد. خودش را طوری تربیت کرده بود که میتوانست در همان شلوغی و سروصدا و بیجایی، پشت میز غذاخوری بنشیند و بنویسد. حتا میز خاصی برای کار نداشت. شبها که از سرکار میآمد، دو ساعتی میخوابید و بعد بلند میشد و به نماز شب و مناجات و نوشتن. همه با هم بود تا صبح. صبح هم یک ساعتی میخوابید و بعد به سر کار میرفت )). نوشته زیر یکی از مقالات سید مرتضی به نام (( تجدید و تجدد))است.
طبیعت بهار طبیعت کودکی و نوجوانی است و همچنان که همه کودکان تن به پختگی و پیری و سپس مرگ می سپارند، طبیعت نیز ناگزیر است از آنکه تابستان و پاییز و سپس زمستان را بپذیرد. صد ها هزار سال است که چنین بوده است و چرا باید اکنون که دور ما رسیده، این نظام همیشگی تغییر و تبدیل پذیرد؟ از بهار تا زمستان تحول طبیعت تدریجی و متداوم است، اما حدوث بهار پس از مرگ زمستانی طبیعت، انقلابی دفعی است و نا منتظر.
بگذریم از آنکه ما گرفتاران جهان عادات، دیگر چشم تماشای راز نداریم و در عالم بیرون از خویش آنگونه می نگریم که روح عافیت طلبی و تمتع اقتضا دارد. چنین است که انقلاب شگفت انگیز بهاری، دیگر حتی شگفتی ما را نیز بر نمی انگیزد، چه برسد به آنکه نشانه ای تاویلی باشد برای تقرب به حقیقت وجود، آن سان که در کلام الهی و گفتار بزرگان می توان یافت که انقلاب ربیعی را حجتی بر رستاخیز پس از مرگ دانسته اند. بی تردید چنین است، اگر چه در روزگار ما «مرگ آگاهی» را عارضه ای روانی می شمارند که بشر را از نرمالیته یا سلامت روانی دور می دارد. اگر چشم سر داشتیم، در هر نهالی که سبزه می زد و در هر جوانه ای که می رویید و در هر شکوفه ای که می شکفت، ذکری از آن روز می یافتیم که بذر اجساد ما در گورها خواهد شکافت و ناگاه سر از قبر ها بر خواهیم داشت و چشم به جهانی دیگر خواهیم گشود.
تکرار از آنجا لازم می آید که ذات این عالم عین فناست. خلقت چون قلبی که می تپد تجدید می شود و خون حیات را در رگهای عالم وجود می دواند. این قلب تپنده در کجاست و چرا می تپد؟
مراد ما جواب گفتن به این پرسش نبوده است و اگر نه، شاید هیچ پرسشی از این مهم تر در عالم وجود نداشته باشد. بهار روزی نوین است و رستاخیز پس از مرگ نوروزی دیگر. روزگار نیز در انقلاب هایی که روی می دهند نو می شود. به این معنا، «تجدید» مقتضای ذاتی عالم وجود است، اما درباره «تجدد» چه باید گفت؟
«نوجویی» از صفات فطری بشر است که اگر نبود، تحول و تکامل وجود پیدا نمی کرد. اگر این صفت نبود، انسان تن و دل به عادات می سپرد و بدون دلزدگی از تکرار، آغاز تا انجام حیاتش را بی آنکه پوست بیندازد سپری می کرد؛ و آنگاه نه «تمدن» معنا می گرفت و نه «فرهنگ».
همین میل فطری به نوجویی است که تمدن ها را تجدید میکند. تمدن های بشری همواره پس از استقرار نخستین نهادهایی برای حفاظت از خویش و ممانعت از تحول ابداع می کنند، چنان که حکومت ها نیز چنین می کنند؛ اما ذات انسان عین تحول است، در عین آنکه این تحول ذاتی بر حقایقی ثابت ولا یتبدل مبتنی و متکی است. بشر مدام خواهان «تحول» است، اما سر رشته این طلب در کف با کفایت حقیقی ازلی و ابدی است که وجودش عین «نظم و ثبات» است. زمین در عین چرخش مدام، بر مداری ثابت راه می سپارد و خورشید در عین ثبات، در یک سفر کهکشانی به سوی مقصدی متعالی کوچ میکند.
تمدن کنونی که ذاتاً اروپایی است چنین نشان می دهد که هرگز از «نوشدن» -تجدد- باز نمی ایستد و این گونه، طمع کرده است که «فطرت نوجویی و طلب تحول» را در بشر امروز مهار کند. اما همچنان که بشر جدید «حقیقت ازلی» وجود خویش را به مثابه انسانی که خلیفةالله است انکار می کند، در این «تجدد مداوم» نیز از آن حقایق ثابت که همچون فصول طبیعت و منازل متناظر آن در حیات انسان –کودکی، جوانی، پختگی و پیری- ظهوری ادواری دارند، عدول کرده است. و چنین است که این تجدد مداوم هر چند میل بشر جدید را باری ایجاد تحول و نفی سیطره تمدن امروز به تعویق انداخته، اما نتوانسته است که آن را برای همیشه مهار کند. دیگر آثار دلزدگی و خستگی و عدم اعتماد به اصول جامعه متمدن را به روشنی میتوان در همه جا دید. دیگر این طلب تحول بزرگ ترین معضلی است که جامعه غرب در برابر حفظ سیطره خویش می یابد.
«آزادی» اگر نتواند بستر رجعت انسان را به حقیقت ازلی وجود خویش فراهم کند به بن بست می انجامد و به امری متضاد با خویش- یعنی «اسارت»- مبدل می شود. روی آوردن هنر و فلسفه به «ابسورد» نشانه آن است که حیات فردی و اجتماعی بشر جدید خود را در برابر بن بستی کور میابد. و همین طور «سنت» به مفهوم حقیقی خویش، در عین نظم و ثبات، ذاتاً امری متحول است. سنت را به مفهومی که در برابر تجدد قرار می گیرد به کار نبرده ام؛ این سنت که گفته ام «صورت متعین دین است» در حیات اجتماعی امتی که به آن دین گرویده است.
عادات هر نوع عمل –و از جمله عبادات- را فاسد می کنند. حکمت وجود شیطان در عالم آن است که فرد مومن همواره نسبت عمل خویش را با معنای حقیقی آن تجدید کند و از گرفتار آمدن در چنبره عادات بپرهیزد. وظیفه شیطان ایجاد شک است و شک هر چند بنیان اعتقادات را سست می کند، اما در عین حال رشته یقین را مستحکم می دارد. تا شک نباشد کی میتوان به یقین رسیدو تا شب نباشد کی می توان به حقیقت نور واصل شد؟ کیست که از این مجاهد بی نیاز باشد؟
ادوار چهارگانه که طبیعت طی می کند دلالتی است تاویلی که حکمت وجود تقابل و تضاد را در عالم بر ملا می دارد. زندگی از درون مرگ سر بر می آورد چنان که بهار از درون زمستان، و این تجدید خلقت با انقلاب هایی مکرر انجام می پذیرد.
به این معنی، آفرینش و انقلاب به یک معنا رجوع دارند: «فطرت» شکافتن است، همچنان که هسته ای می شکافد و نهالی از درون آن سر بر می آورد؛ فطرت شکافتن است، آنچنان که پوست شاخه ی درخت می شکافد و جوانه ای سر بر می آورد. فطرت شکافتن است چنان که جوانه ای می شکافد و شکوفه ای از دل آن بیرون می آید.
انقلاب نیز با این شکافتن و شکفتن ملازمه دارد: پوسته ای می شکافد و از درون آن نهالی شکفته می شود، شکافتن، شکفتن، و شکوفه. چنین است که عالم در خود تجدید می شود....و انسان نیز.