87/5/17
7:1 ص
آقا جون می دونی مشکل ما چیه؟ اینکه چشممون به دهن مردمه. این بابا مونو در آورده. درس برا مردم، کار ایضا، ازدواج مطابق! میل مردم، جهیزیه اون جوری که مردم بپسندن، و همه چیزای دیگه هم همین طوری.( شما قبول دارین این حرفو؟)
قبلا هم گفته بودم که گیر ما اینجاس که دستمون رو از دست بهترین راهنما ها بیرون آوردیم و گذاشتیم تو دست یه مشت راهنما نما! ؛غرب، مردم، استاد، دکتر و...
میلاد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام مبارک. چراغونی( البته اگه کم مصرف باشه) وشادی وشیرینی خوری این روزا خوبه، اما بازگشت به مکتب اهل بیت (علیهم السلام) از همه چیز بهتره. نیمه شعبان نزدیکه، آقا یار می خوان، قرار نیست تنها باشن. یا علی.
قال الصادق علیه السلام: حدثنی ابی عن ابیه علیهما السلام ان رجلا من اهل الکوفه کتب الی الحسین بن علی علیهما السلام: یا سیدی اخبرنی بخیر الدنیا و الاخره!
فکتب علیه السلام: بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد فان من طلب رضی الله بسخط الناس کفاه الله امور الناس، ومن طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله الی الناس، والسلام.
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: روایت کرد برای من پدرم از پدرش( که بر آن دو سلام باد) که مردی از اهل کوفه، نامه ای به محضر حضرت حسین بن علی علیه السلام نوشت، بدین مضمون که: ای سید و آقای من! مرا خبر ده که خیر دنیا و آخرت چیست؟
حضرت برای او چنین نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد؛ کسی که رضای خدا را طلب کند گرچه همراه با ناراحتی و غضب مردم باشد، خداوند او را از امور مردم( ناراحتی و غضب مردم) کفایت می کند.
و کسی که رضا و پسند مردم را با وجود غضب و سخط خداوند طلب کند، خدا او را ( امور او را) به مردم می سپارد؛ والسلام.
87/5/13
8:11 ع
چراغ ها کم کم روشن شد. هنوز از گوشه کنار مسجد صدای گریه می آید. سفره های سحری پهن شد وقیمه پلو ها پخش. ماست و هلو هم چاشنی غذا بود. بچه های خادم واقعا زحمت می کشند. حتما وقتی معتکف ها گرم مناجات بودند، آنها گرم آماده کردن سحری معتکف ها. بیرون از مسجد روی میز فلاکس چایی گذاشته اند. بعضی ها چای را در راه مسجد تا وضوخانه مینوشند. بعد از مسواک و وضو به مسجد برگشتم. پانزده دقیقه ای به اذان مانده. بعضی ها مشغول وتر بودند. بعد از اذان صبح، حاج آقای ابو ترابی نماز جماعت را اقامه کردند بعد از تعقیبات نماز، رفتند منبر. صحبت حاج آقا درباره ی اقامه بود. « حی علی الفلاح، بپا خیزید برای رستگاری. قد افلح من تزکی. پس یعنی برای تزکیه بر خیزید.» سخنرانی که تمام شد، همه خوابیدند. نزدیک ساعت ده از خواب بیدار شدم. چند دقیقه بعد صدای حاج مهدی سماواتی از بلند گو های مسجد پخش شد، یعنی وقت بیداری است. چه شعر زیبایی می خواند:«
ببریدم سر راهش که زخاک قدمش فیض برگشتن نورم به بصر نزدیک است
از فراقش چه جگرها که نشد خون و نسوخت چیدن حاصل خون های جگر نزدیک است.»
پیمان دور هم نشستیم و آقای رهبری با لهجه ی عربی حدیث کساء خواند. بعد از حدیث کساء پیمان که برادر زاده اش برایش لباس تمیز آورده بود و از اخبار مطلعش کرده بود گفت: « اسیرای اسرائیلی در دست حزب الله زنده نبودن. جسدشون رو مبادله کردن.» این حرف بحثی را درباره ی حزب الله و جنگ سی و سه روزه راه انداخت که به مسئله ی علایم ظهور کشیده شد. حرف ها که تمام شد ساکها را مرتب کردم. یکی از معضلات مل بودند. با وجود تنگی جا ساکها را هم باید جا می دادیم. ما که کنار ستون بودیم و بعضی از جاهای دیگر مسجد هم ساکهاشون آنجا گذاشته بودند. دراز کشیدم. خوف وجودم را فرا گرفت. به روز آخر فکر می کردم. اعمال ام داوود. سه روز مهمان خدا بودن و دست خالی برگشتن اوج خسران است. به فردا خیلی امیدوارم و البته بسیار می ترسم که تا آن موقع لایق جوایز نشوم. در همین فکرها بودم که خوابم برد و این خواب تا هفده و نیم طول کشید.
87/5/10
4:7 ع
...من به جای آنها که از ما خیلی بازتر بود غبطه خوردم. وای بر من که هنوز در قید راحتی هستم. برنامه ی قبل از اذان مغرب مناجات بود که حاج مهدی سماواتی قرار بود بخوانند. وقتی حاج مهدی شروع کرد ساعت نزدیک 20 بود. اول اشعاری در مدح امام زمان (عج الله فرجه). لحن زیبای حاجی و طنین یابن الحسن یابن الحسن معتکفین روزه دار فضا را نورانی کرد. گریز حاج مهدی از تلاوت قرآن حضرت علی( علیه السلام) در آغوش پیامبر، به تلاوت قرآن امام حسین (علیه السلام) بر سر نی محفل زیبا را با اشک آراسته گرداند. زیارت جامعه کبیره شروع شد و من در تمام زیات به یاد حرم حضرت امام رضا علیه السلام بودم. وقتی روبروی ضریح می ایستی و جامعه می خوانی. آخر زیارت، حاج مهدی معتکفین را به کربلا برد. یا قوم ان لم ترحمونی فرحموا هذا الطفل. حال عجیبی پیدا شده بود. هنگام غروب، گریه برای ابا عبدالله علیه السلام، افطار روزه داران شد. دعا که تمام شد اذان گفتند. برای وضو بیرون رفتم، یکی از بچه ها دم درب با شیشه آبی وضو می گرفت، من هم مثل او وضو گرفتم و سریع به مسجد بر گشتم که به جماعت برسم. نماز را حاج آقا گل محمدی با سرعت اقامه کردند. نورانیت و زیبایی مسجد در این لحظات از هر زمان دیگری بیشتر شده. خدایا برای افطار مهمان ها چه آماده کرده ای؟ یک روز در خانه ات بوده ایم اما گرسنه و تشنه. حالا وقت سنگ تمام گذاشتن است. اعطنی بمسئلتی ایاک جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الاخره. بعد از نماز، زیباترین سفره ی هستی پهن شد. سفره ی افطار.انگار هر لقمه ای که می خوری احساس نزذیکی می کنی، به خدا. روزه ی روز اول،کلی حالمان را عوض کرده. ای کاش حداقل یک روز قبل از اعتکاف روزه گرفته بودم تا آماده تر به خانه خدا می آمدم. بعد از افطار دوباره صحبت ها شروع شد. دست روزگار ما را به بحث اشتغال بانوان کشاند عده ای مخالف ومن تا حدی موافق. قدری کاکائو آورده بودم. از ساک بیرون آوردم تا با دوستان بخوریم. با چایی. همه برداشتند. پلاستیک وسط بود که یکی از بچه های گروه دلداده های جلویی( در ردیف جلوی ما بودند) گفت پلاستیک ما با شما عوض. آنها آب نبات داشتند. کمی بعد یکی از دلداده ها با یک حرکت ایذایی کاکائو ها را از آن خود کرد! البته برای خنده. دوستان جلویی هم کاکائو خوردند. نشسته بودیم که یکی از دلداده ها گوشی تلفن همراهی را جلو آورد و گفت با شما کار دارن. من هم گوشی را گرفتم و شروع کردم به حرف زدن. چطوری؟ اونجا هم گرمه؟ نه کولر گازی هست. اینجا پنکه خامش روشن می شه. مگه برق نیومده؟ دلداده ها مونده بودند چه حرفی می زنیم. با نگاه به آنها خنده ام گرفت، حرف را نتوانستم ادامه دهم و گوشی را به آنها برگرداندم. یکی از دوستانشان بود که این جوری داشتند با او شوخی می کردند. خیلی از معتکف ها دارند نماز چهار رکعتی شب چهاردهم را می خوانند. به همان کیفیت نماز شب قبل. این هم از صحنه های زیبای اعتکاف است. نمازی که معتکف را بیش از سی دقیقه در حالت قیام نگه می دارد. من و محمد هم صحبت شدیم. بچه ی شوشتر است و در دانشگاه تهران جنوب برق قدرت می خواند. از مشکلات ازدواج و سختی خانه دار شدن می گفت. صحبتمان که تمام شد داشتم نوشتن خاطره ها را کامل می کردم که یکی از بچه ها گفت: خاطره های اعتکاف رو می نویسی؟ گفتم:بله.خاطره نوشتن خیلی خوبه. خاطره های جهادی پارسال که در همین دفترم نوشته بودم به او نشان دادم. گفت: من که در خودم نمی بینم برم جهادی. فکر اعتکاف رو هم نمی کردم. آخه خیلی به خانواده وابستم. اینجا که میو مدم نمی خواستم تلفن همراه بیارم اما مادرم خودش تلفن را در ساکم گذاشت. کمی از جهادی ها برایش صحبت کردم. از چیزهایی که می گفتم گاهی دهانش باز می ماند. واقعا دهانش را به نشانه ی تعجب باز می کرد. با هم برای تجدید وضو رفتیم بیرون. اسمش را پرسیدم، محمد جعفر. دانشجوی ترم دومی کامپیوتر دانشگاه تهران است. دوباره به مسجد بر گشتیم. راستی این رفت و برگشت ها چقدر لذت بخش و پر معناست. هر ساعتی از بیست و چهار ساعت که بخواهی، می توانی وارد مسجد شوی. راحت وارد می شوی. هیچ وقت از آب بیرون نمی افتی. در این مدت خوب فهمیده ای که المو من فی المسجد کا لسمک فی الماء یعنی چه. خدایا تازه آب مناجاتت وجود از خشکی ترک خورده ام را ترمیم کرده، مرا ماهی همیشه زنده ی این آب قرار بده. به مسجد که بر گشتم دو رکعت از نماز چهار رکعتی یس تبارک را خواندم. دورکعت اولم که تمام شد، یک دورکعتی سعید هم تمام شده بود. سعید گفت: کربلا رفته ای؟ گفتم: بله، فروردین هشتاد و پنج. گفت من شهریور همان سال، آنجا بودم. قدری هم از سفرم به مدینه ومکه برایش گفتم. خیلی دوست داشت زایر مدینه شود. صحبت که تمام شد هر دو مشغول دو رکعت بعدی شدیم. چه نشست و برخاست هایی دارد اعتکاف. هر کاری هم بکنی، آخرش به نماز و مناجات، فکر یا ذکر ختم می شود. خدایا شکرت.
87/5/8
7:15 ص
1.شهر به سختی سیاه شده است، ظلمت همه ی کوچه ها را فرا گرفته، جهل بر شهر فرمان می راند. فکر پیدا نمی شود، نیازی به فکر نیست. آنچه پدران کرده اند فرزندان هم می کنند. طبقه ی روشنفکر ستاره و ماه را می پرستند و بقیه بت. علاوه بر بت های قبیله ای و خانگی به تعداد روزهای سال بت وجود دارد. در مسافرت، سنگ های بیابان خدا می شوند. مسافر در هر منزلی چهار سنگ بر می گزیند، زیباترین آنها معبود می شود و بقیه پایه ی اجاق. پدر با دست خودش دختر را زنده زنده خاک می کند. طلب باران هم جالب شده. به دم گاو هیزم می بندند وآتش می زنند. گاو نعره می زند، آتش هیزم برق است ونعره های گاو، رعد.از قیامت غافل نیستند. کنار مرده شتری حبس می کنند تا در روز حشر پیاده نباشد...
شهر تاریک است. از همیشه تاریک تر. جایی روشن شده. بالای کوه. محمد(صلی الله علیه و اله) دوست خدا، مبعوث شده است. آمده است شهر را روشن کند. آمده است مکارم اخلاق را تمام کند.
2. عطرش کوچه های تاریک را خوشبو می کند. صورتش چون ماه شب چهارده می درخشد. ابروانی، بلند، کشیده، پر پشت و ناپیوسته دارد. چون به کسی رو می کند با تمام بدن رو می کند. پیوسته خموش است وجز به هنگام نیاز سخن نمی گوید. خوی نیکش شامل همه می شود، مردم او را پدری مهربان می دانند. وقتی با کسی می نشیند آنقدر صبر می کند تا او بر خیزد و محمد برود. محمد ( صلی الله علیه و اله) آمده است. شهر روشن شده است.
3.شهر تاریک تاریک است. تاریک تر. جهل فرمان می راند اما این بار اسم جهل را عقل گذاشته اند و علم. خضوع خیلی بد شده است حتی برای سنگ. انسان خدا شده است.
4. شهر تاریک تاریک است. مهدی( علیه السلام) قرار است بیاید. قرار نیست تنها باشد. یار می خواهد...یا علی.
با استفاده از:
1.سبحانی، جعفر، فرازهایی از تاریخ پیامبر، نهم، تهران، نشر مشعر، 1377
2. طبا طبایی، علامه سید محمد حسین، سنن النبی( صلی الله علیه و اله)، دوم، تهران، انتشارات پیام آزادی، 1385
87/5/6
11:51 ص
اگر در هیچ یک از یادداشت های (( عباد)) خیری نباشد در این یادداشت ونظایر آن می توان چیزی یافت. ما باید دنیا و آخرتمان را با راهنمایی های ائمه علیهم السلام ،بهترین عباد خدا، بسازیم. یکی از درد های جامعه ی ما ( مخصوصا دین داران ما) این است که از معارف اهل بیت علیهم السلام دور شده ایم و همین سبب شده که چون خر آسیاب به دور خود بگردیم. ما حکمت های عالم ترین بنده گان خدا را رها کرده و حرف های خودمان ( که حرفی نداریم!) و دیگران را چسبیده ایم. وای بر جامعه ای که چنین هادیانی داشته باشد اما چشمش به پسماند های تفکرات غرب. به همه ی دوستان التماس می کنم که سخنان اهل بیت علیهم السلام را در یاددشت هایشان قرار دهند. حتما از این یاددشت استفاده کنید. این سخنان عباد است نه (( عباد)).
بعضی از فرموده های حضرت امام موسی بن جعفر( علیه السلام) به هشام:
ای هشام اگر در دست تو گردو باشد و مردم بگویند مروارید است، تو را سودی ندهد در حالی که خودت می دانی در دست گردو داری. واگر در دست تو مروارید باشد و مردم بگویند گردو است، به حال تو زیانی نخواهد داشت در حالی که خودت می دانی در دست مروارید داری.
ای هشام! آفریدگان برای طاعت خدا آفریده شده اند و نجاتی جز در اطاعت نیست، و طاعت به علم است و علم به یادگیری و یادگیری با عقل استوار گردد و علم جز از عالم ربانی به دست نمی آید و شناخت عالم با عقل حاصل گردد.
ای هشام! اگر آنچه تو را کافی است بی نیازت کند پس اندک ترین چیز دنیا تو را کافی خواهد بود و اگر آنچه تو را کافی است بی نیازت نکند پس هیچ چیز از دنیا تو را کافی نخواهد بود.
ای هشام! امیر مومنان مکرر می فرمود: خداوند با چیزی برتر از عقل بندگی نشده است، و عقل انسان کامل نمی شود مگر آنکه در او شش خصلت باشد؛ از کفر و شر او در امان باشند، و هدایت و خیر از او انتظار رود، زیادی مالش را ببخشد، زیادی گفتارش باز داشته شده باشد، سهمش از دنیا قوت روزانه اش باشد و هرگز از علم سیر نشود، خواری همراه با خداوند برایش محبوب تر از عزت همراه با دیگران است، تواضع نزد او از اشرافی گری محبوب تر است. خوبی کم دیگران را زیاد و خوبی زیاد خود را اندک می شمارد. وهمگان را بهتر از خود و خودش را بدترین مردم بداند و این تمام کار است.
ای هشام! هر که از ریختن آبروی مردم خودداری کند خداوند از خطای او در روز رستاخیز بگذرد و هرکه غضبش بر مردم را فرو بخورد خداوند از خشم بر او در روز قیامت خودداری خواهد کرد.
ای هشام! برترین چیزی که بنده بوسیله ی آن به خدا نزدیک می شود، بعد از معرفت به خدا، نماز و نیکی به والدین و ترک حسد و عجب و به خود بالیدن است.
ای هشام! اندک گویی بزرگ حکمتی است، پس بر شما باد به سکوت، زیر شیوه ای نیکو و مایه ی کم گناهی و سبکی گناهان است و
درِ بردباری را محکم کنید که درش صبر است
و به راستی خدای عزیز و جلیل کسی را که بی سبب بسیار بخندد و بدون هدف بسیار پرسه زند دشمن می دارد
و بر حاکم واجب است که همچون چوپان باشد ؛ از رعیتش غافل نبوده و بر آنها بزرگی ننماید
وبدانید که کلمه ای از حکمت گمشده ی مومن است ، پس بر شما باد به علم آموزی پیش از آن که برداشته شود و برداشته شدن علم همان از دست رفتن عالم از بین شماست.
ای هشام! مثل دنیا همانند آب دریاست. هر چه ( شخص تشنه) از آن بنوشد تشنگی او بیشتر گردد تا اینکه او را بکشد.
ای هشام! دنیا به شکل زنی چشم آبی بر حضرت مسیح مجسم شد، حضرت مسیح به او فرمود: چند شوهر کرده ای؟ او گفت: بسیار؟ آن حضرت پرسید: وهمه ی آنان تورا طلاق دادند؟ او گفت: نه، بلکه همگی را کشتم. حضرت مسیح علیه السلام فرمود: پس وای بر شوهران باقی مانده ات، چطور از پیشینیان از خویش عبرت نمی گیرند.
امام کاظم علیه السلام بر سر قبری حضور یافتند و فرمودند: به راستی چیزی که آخرش ین است( دنیا) سزاست که از ابتدایش مورد بی علاقه گی قرار گیرد و چیزی که ابتدایش این است( آخرت) سزاست که از آخرش ترسید.
همه ی روایات از کتاب شریف ((تحف العقول)) نقل شده است.
87/5/5
6:26 ص
. بلا فاصله بعد از صحبت های حاج آقا دراز کشیدم. حالم یه جوری بود. ضیق جا هم فشار را بیشتر می کرد. مکان در نظر گرفته شد برای هر معتکف از جای یک میت هم کمتر است. نمی دانم چرا جای ما از بقیه ی جاهای مسجد تنگ تر هم هست. یکی از همسایه ها نیت اعتکاف نکرده و می رود بیرون می خوابد که تا آخر هم نفهمیدیم کجا؟ باز هم جا خیلی تنگ است. یکی که به جمع خوابان اضافه می شد به کتابی می ماند که وسط کتاب های یک قفسه ی کتابخانه به زور جا می دهند. با همه ی اینها خوابیدم.حدود ساعت هشت چشمم را بازکردم. از دو طرف در فشار بودم. نفسم به زور بالا می آمد! دیدم اگر جای سر و پایم را عوض کنم راحت تر می شوم. سرم را جایی گذاشتم که پای هم ردیف هایم آنجا بود. دوباره خوابیده و نزدیک ده بیدار شدم. برای وضو از مسجد رفتم بیرون. وضو خانه باز هم شلوغ بود. بعد از چند دقیقه وضو گرفته از دستشویی خارج شدم. صحنه ای جالب، صفی حدودا سی متری و ال شکل جلوی دستشویی تشکیل شده. یک فکری باید برای این مسئله بکنند. یکی از عکاس ها- که تا آخر مهمانی در هیچ جایی تنهایمان نگذاشتند و البته نمی دانم آن همه عکسی که گرفتند کجا چاپ شده- داشت از این منظره ی ناب عکس می گرفت. وارد مسجد که شدم همه ی چراغ ها روشن و قرار است استاد کریم منصوری برای تلاوت قرآن بیایند. ده دقیقه از ده ونیم گذشته بود که استاد تلاوت را شروع کردند. با صوتی بسیار زیبا آیات پنجاه و چهار تا پنجاه و هشت سوره ی مائده به علاوه سوره ضحی تلاوت شد. بعد از قرآن، حاج آقای مهندسی رفتند منبر. « ساحل نشین دریای اعتکاف نباشید. لخت بشید و وارد دریا بشید و مروارید ناب را از صدف اعتکاف خارج کنید.» وسط سخنرانی ها بعضی هم به کارهای دلخواهشان مشغولند و خواب مورد پسند بسیاری از بچه هاست. بعد از سخنرانی باقری پیشم آمد و چند دقیقه ای از خاطرات سفرش به مالزی و اندونزی بریم تعریف کرد. از طرف جنبش دانشجویی دانشجویان جهان اسلام رفته بود. اوضاع فرهنگی مالزی با این همه سرو صدا را با اوضاع فرهنگی و دینی در جامعه ی خودمان مقایسه می کرد و خدا را شکر. هیچ جایی مثل ایران نمی شه. نزدیک اذان اعلام شد که برادرها می توانند از دستشویی های جنب دانشکده ی دندانپزشکی هم استفاده کنند. من هم این بار برای رهایی از ازدحام به سراغ دستشویی های جدید رفتم و پیدا شان کردم. از قبلی ها بسیار خلوت تر است و البته از مسجد کمی دورتر. نماز ظهر و عصر به جماعت اقامه شد . بعد از نماز حال خوبی داشتم، می خواستم دعایی بخوانم اما دوباره زبان اجازه نداد. این از آفت های اعتکاف است. تازه من که تنها آمده ام، بعضی هیئتی می آیند، با همه ی رفقا. صحبت ها این بار در باب دولت نهم و انتقاد از آن بود. بعد از حدود نیم ساعت صحبت، جوانی توپول با ریش پروفسوری کنار ما نشست. برای استفاده از پریز های کنار ما که پر از شارژرهای تلفن همراه بود آمده بود. چهره اش جذبم کرد. گفتم : چی می خونی؟ نگفت. هر کسی حدسی زد. چند دقیقه ای سر کار بودیم، نگفت. پرسیدم: متولد چندی؟ گفت : چند می خوره؟ دوباره حدس ها شروع شد و هنوز هم نمی دانم متولد چند بوده. معلوم شد همان سالی که من طرح ولایت بودم او هم بوده البته در دو دوره ی متفاوت. عمره هم با هم رفته بودیم! یک روز رفته بودیم و ا هم برگشته ا بازهم البته در دو کاروان متفاوت. سید بود و اسمش کاظم. لعن دشمنان اهل بیت را قبول نداشت. کمی بحث کردیم، گفت من دوست ندارم، صحبت را ادامه ندادیم. چند بار دراز کشیدم تا بخوابم اما بحث داغ بچه ها نگذاشت. سخن از ازدواج بود. مجتبی که حقوق بین الملل می خواند بحث را دست گرفته بود. مزدوج بود و تازه داماد. بسیار بسیار امید وار کننده درباره ی ازدواج صحبت می کرد. بیان زیبایی داشت. من شنونده بودم. دراز کشیدم. محمد رضا گفت: حاجی قصد ازدواج نداری؟ گفتم: عقد کرده ام. گفت: پس چرا چیزی نمی گی؟ بعد از حدود سه ساعت حرف زدن بالاخره خوابیدم. هفده تا هجده و سی خوابیدم. بعد از تجدید وضو کمی قرآن خواندم و بعد به سراغ دو تا از دوستان رفتم که قبلا دانشجوی سمنان بودند و از آنجا آشنا بودیم. یکی شان چند روز پیش عقد کرده بود. ادامه دارد...
87/5/3
10:20 ع
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها..
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا
باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مباداست!
مرحوم قیصر امین پور
87/5/3
6:35 ص
جهل مرکب وتنبلی و بی دغدغه بودن، انسان را به جایی می کشاند که بالاترین ولی خدا را تنها می گذارد.
راستی اگر همراهان رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم همچون ما بودند، چیزی از دین حق باقی می ماند؟ما باید مال وجانمان را را در راه دین فدا می کردیم امادر کودکی مشغول بازی بودیم، در نوجوانی وجوانی گرم درس و دانشگاه و بعد از آن گرفتار درد معاش.
در رکاب پیامبر خدا صلی الله علیه واله بودیم و با پدران وفرزندان وبرادران وعموهای خود جنگ می کردیم.، که این مبارزه بر ایمان وتسلیم ما می افزود، وما را در جاده ی وسیع حق و صبر وبردباری برابرنا گواری ها وجهاد و کوشش برابر دشمن، ثابت قدم می ساخت.
...پس آنگاه که خدا راستی و اخلاص ما را دید، خواری وذلت را بر دشمنان ما نازل وپیروزی را به ما عنایت فرمود، تا آنجا که اسلام استحکام یا فته فراگیر شد ودر سرزمین های پهناوری نفوذ کرد.
به جانم سوگند! اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم، هرگز پایه ای برای دین استوار نمی ماند و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گردید.
نهج البلاغه- خطبه 56
87/5/2
1:2 ع
قبلا برای اعتکاف از ((پارتی عباد)) استفاده کرده بودم. خودم هم اصلا دوست نداشتم از واژه ی پارتی برای چنین مهمانی زیبایی استفاده کنم. اما وجه اشتراک این دو واژه در مهمانی بودنشان بود. واین برای شکر بیشتر لازم است.چی؟ اینکه بدانی در همان موقعی که در خانه ی خدایی و مشغول تفکر و گریه، عده ای هم در خانه ی ... هستند و به خیال خودشان عشق بازی می کنند. شکر که ما پارتی رو نشدیم. کاشکی پارتی بازها هم می دانستند مهمانی واقعی یعنی چه. البته هشدار هم هست. شاید پارتی روها عاقبت به خیر شوند و سجاده نشین ها گنهکار، مثل برسیسای عابد. خدا خودش رحممان کند.
مجموعه یادداشت های (( کسی نباید خارج شود)) روایت سه روز مهمانی در مسجد دانشگاه تهران است.
یا علی
بعد از ناهار خوابیدم و ساعت هفده بیدار شدم. وسایلم را برای مهمانی آماده کردم. دو عدد ملحفه ی سفید، حوله، زیر شلواری، پیراهن، خودکار، دفتر، قرآن و مفاتیح کوچک و دفتر یادداشت وکتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل امام. موقع خداحافظی از مادرم دستشون را بوسیدم. خواهر زاده ی کوچکم که هنوز دو سالش هم نشده دستش را دراز کرد تا دست او را هم بوس کنم. انگشت های کوچولوش را بوسیدم. جای بابا خالی تا باهاشون خداحافظی کنم. خدا رحمتش کند. خیابان سی متری شلوغ شلوغ بود. ماشین ها در این گرمای هوا خیلی خسته ام کرده اند. از شلوغی فراری ام. در ایستگاه سر پل سوار بی آر تی شدم. به مقصد میدان انقلاب. وسط های راه یک صندلی کنار یک سرباز وظیفه خالی شد، نشستم. گفت: اینجا ایستگاه بوعلیه؟ گفتم: بله. گفت: انقلاب پیاده می شی؟ گفتم: بله. گفت : من بلد نیستم، رسیدیم به من هم بگو. رسیدیم، گفتم، پیاده شدیم. از خیابان شانزده آذر رفتم بالا تا از درب غربی، وارد دانشگاه بشوم. دم درب چند نفری ایستاده وچند تا دیگه روی صندلی پشت میز نشسته بودند. هم میهمان، هم خادم. و هم خانم هم آقا. کارتم را نشان دادم درب برایم باز شد، پذیرش شدم و کارتم سوراخ شد. نور زرد چراغ های دانشگاه، خیلی زیبایش کرده. شب دانشگاه را خیلی دوست دارم. قبلا هم چند باری شبش را دیده ام. داشتم مستقیم به سمت درب اصلی مسجد می رفتم که دو تا از بچه های خادم گفتند: اعتکاف؟ گفتم: بله. با دست مسیر را نشان دادند. آقایان باید مسجد را دور می زدند و از پشت وارد می شدند. از پیاده رویی که یک طرفش جوب و طرف دیگرش چمن بود به طرف مسجد رفتم. حالا نوبت پذیرش صاحب خانه است. زیر لب گفتم: یا محسن قد اتاک المسیئ. یک بار جلوی ورودی حیاط مسجد وبار دیگر دم درب مسجد کارتم دیده شد. به هر نفر به صورت تصادفی یک شماره اختصاص داده شده بود. همین شماره جایی از مسجد روی زمین هم گذاشته شده. هر کس باید سر شماره اش مسقر بشود. شماره ی من دویست و چهار بود. دو ضربدر چهار مساوی هشت، یا امام هشتم. وارد مسجد شدم. مسجدی که دلم را برده بود. قبلا هم ایجا معتکف شده بودم اما به علت شلوغی و تراکم برنامه ها دیگه نمی خواستم ایجا مهمان بشم، اما مدتی فبل که برای امتحان ها به کتابخانه ی دانشگاه می آمدم و ظهر برای نماز به مسجدش، دلم رفت. مسجد روشن روشن بود.و با پتو فرش شده. برای هر شماره یک متکای کوچک هم گذاشته اند. بالش وپتوها شبیه سرویس خواب قطار های مسافربری است. تعداد کمی از آقایان آمده اند. آن طرف را نمی دانم، سر وصدا زیاد است اما تعداد؟ وسایلم را گذاشتم. رفتم برای وضو گرفتن. بعد از وضو که دوباره به مسجد وارد شدم، داشتم جا نمازم را از ساک در می آوردم که شنیدم یکی می گه: آقا عباد دات پارسی بلاگ مال شماست. سرم را بلند کردم، محمد رضا باقری بود. از بچه های دانشگاه سمنان که حالا به عنوان خبرنگار به مسجد دانشگاه آمده. سلام کردیم و یکدیگر را بغل! گفتم: نماز نخواندم، بعد از نماز صحبت می کنیم. بعد از نماز، چند دقیقه ای با محمد رضا صحبت کردم و بعد خدا حافظی. به همسایه ی سمت چپی گفتم که برای دیدن پدر خانومم می روم. گفت: همین جا هستند؟ گفتم: نه. منزلشون نزدیکه. گفت: خوش به حالت. بعد ها فهمیدم این رفیقمون مجرد است. از همان درب غربی دانشگاه رفتم بیرون. دم درب خانه، داشتم با برادر خانومم تماس می گرفتم که بیاید درب را باز کند که در تاریکی دیدمش. برق نبود. چشمهایش را ریز کرد و گفت: شمایید؟ مگه معتکف نشدی؟ فرار کردی؟ وبه واقع فرار کرده بودم، نه از اعتکاف، به اعتکاف! عید دیدنی مان نود دقیقه ای طول کشید. ساعت نزدیک های بیست وچهار بود که گفتم: بابا جان با اجازه. گفتند: محبت کردید. گفتم: وظیفه بود. خدا حافظی کردم. خانم چند پله ای پایین آمدند و بدرقه ام کردند داشتم پیاده می رفتم، ماشینی چراغ زد، گفتم: سرِ کارگر. ایستاد. سوار شدم، صدای یسستمش گوش کر کن بود. از سر خیابان کارگر تا دانشگاه پیاده رفتم. در راه فکر می کردم. اعتکاف تجلی رحمت رحیمیه ی خداست. گرچه تعداد معتکف ها این سالها خیلی بشتر از قبل شده اما باز هم مهمانی خصوصی است.
این بار هم از همان درب خیابان شانزده آذر به دانشگاه رفتم. چند دقیقه ای از روز چهار شنبه گذشته. دم درب چند نفری نشسته بودند. فکر می کنم بعضی هاشون از ذخیره ها بودند. شاید کسی نیاید و آنه جایگزین بشوند. وارد مسجد که شدم، مسجد تقریبا پر شده بود. از انتهای مسجد خودم را به شماره ی دویست و چهار که فکر کنم در ردیف هشتم نهم بود رساندم. با دوستان همسایه سلام علیک کردم. فقط اسم محمد رضا و رهبری را می دانم. ملحفه ی سفیدم را از ساک در آوردم و روی دوشم انداختم تا شلوارم را عوض کنم. یکی گفت: کفن پوش شدی؟ یکی دیگه: چه عبایی؟ دیگری: لباس احرامه؟ آن یکی: نترس همه ... یکی از همسایه ها گفت: برو پشت پرده ی درب جلوی مسجد، بعد از تعویض لباس، نیم ساعتی با آقای رهبری صحبت کردیم. دانشجوی کارشناسی ارشد زبان شناسی دانشگاه تهران. پیمان قدری در باره ی رشته شان صحبت کرد وبعد هم من درباره ی فلسفه ی علم حرف زدم. صحبت به قضیه ی علم دینی کشید و البته خیلی طولانی نشد. صحبت را تمام کردم و پاشدم بروم وضو بگیرم. بیشتر بچه ها خوابیده بودند، همین ،رسیدن به درب انتهای مسجد را خیلی سخت کرده بود. باید با دقت قدم بر می داشتی تا خدایی نکرده کسی را لغط نکنی. اگر هم تعادلت را از دست می دادی ممکن بود سر نگون بشوی و کسی را از خواب بیدار کنی. خادم دم درب گفت: کارتتو برداشتی؟ گفتم: نه. گفت: برگرد و بردار! دوباره به زحمت به شماره دویست وچهار رسیدم و کارتم را از جیبب پیراهنم برداشتم. این بار درب بزرگ جلوی مسجد باز شده بود که ما را به راحتی از مسجد خارج می کرد. وقتی به مسجد برگشتم چند دقیقه ای نماز خواندم. حالا صدای آرامِ مناجات از بلند گوهای مسجد پخش می شود. این روش بیدار کردن معتکفین بود. صدای مناجات و نور چراغ ها کم کم زیاد می شدند و معتکفین یکی یکی سر از خواب بر می داشتند. خیلی ها وضو گرفتند و آماده شدند. حاج ما شا الله عابدی مناجات خوان شب اول است. حاجی بعد از خواندن اشعاری در مدح حضرت علی علیه السلام، از داستان میلاد علی ابن ابیطالب علیه السلام گریزی به علی کوچک امام حسین علیه السلام زدند، صدای گریه بلند شد. وه که چه صدای دلنشینی است. گریه درمان دلم بود ونمی دانستم. بعد از این، زیارت امین الله خوانده شد. چند بند ابتدایی زیارت است و ما بقیش دعا. اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه وسبل الراغبین الیک صاعده و ابواب لاجابه لهم مفتحه... در خاموشی چراغ ها عده ای هم نافله می خوانند، نافله ی شب. بعد از زیارت چراغ ها روشن و سفره ها پهن شدند. سحری روز اول. پلو مرغ را سریع خوردیم، همراه با لیمو ترش هایی که من از منزل عیال آورده بودم. بچه ها خیلی از لیمو ترش استقبال کردند. سحری که تمام شد مسواک را برداشتم رفتم وضو خانه. جا نبود. هر دو طرف وضوخانه ازدحام است. یک طرف شیرهای آب و روبرویش دربها. بعد از مدتی نسبتا طولانی به مسجد برگشتم. وارد که شدم چشمم به کسانی افتاد که تسبیح در دست راست، دست چپشان را به آستان میزبان دراز کرده اند و وتر می خوانند. بچه های خادم با کتری های زرد بزرگ تشنگی بعد از سحری معتکف ها را با آب خنک بر طرف می کردند. قبل از اذان، دو بار از بلند گو اعلام شد که نیت اعتکاف فراموش نشه. والبته مهمتر این بود که درست کردن نیت اعتکاف یادتون نره! چند دقیقه ای بعد گفتند: اذان صبح از مسجد دانشگاه تهران. حالا تازه اعتکاف شروع شده. تا قبل از اذان اگر کسی به مسجد می آمد می توانست معتکف شود اما بعد از آن نه. حاج آقای صدیقی نماز را اقامه کردند بعد از خواندن دعای یامن ارجوه، حاجی رفت منبر. « ما آمده ایم از نورانیت شما استفاده کنیم. این روزها را از دست ندهید. امام زمان ارواحنا فداه امام همه ی خوبی هاست. لحظه لحظه ی اعتکافتان باید به امامت حضرت باشد... اگر مرا رها کنی تو را رها نمی کنم. وزیباتر این است که اگر تو را رها کنم مرا رها نمی کنی.» وحاج آقا در تمام طول صحبت حالت بکاء دارند.
ادامه دارد...
87/4/31
12:12 ع
«دهه ی شصت دهی امام خمینی بود واز این پس دهه ها هر چه بیایند، به جز او انتساب نخواهند داشت.»( شهید آوینی) امام انسان واسلام را دوباره زنده کرد والبته به فرموده ی خودش اگر مردم نبودند کاری از پیش نمی رفت. امام خواب آلودگان را بیدار کرد و ذلیلان را عزیز. اما بعضی برای خودشان زیادی عزیز شدند و جام زهر را به همو که زنده شان کرده بود نو شاندند. امام قطعنامه را پذیرفت اما جنگ تمام نشد. نه فقط جنگ تمام نشد بلکه جبهه وسیع تر هم شد.امام پس از پذیرش قطعنامه پیامی دادند که شاید مهمترین چشم انداز انقلاب، پس از جنگ باشد. اما این پیام هیچ گاه در جامعه مطرح نشد. جای تعجب نیست که حرف امام خریدار نداشته باشد! چون امام هدف را نابودی همه ی نظام های بنا شده بر پایه ی صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم می دانند اما آقایان خودشان بر این سه پایه تکیه کرده اند!!! مگر در دانشگاه های ما کدام اقتصاد تدریس می شود؟ هر چه هست اسلامی نیست.بگذریم.
صدا وسیما با همه ی عرض وطولش، با همه ی مدیر کل هایش، با همه ی شبکه هایش و با رادیوی موزون جوانش، یک بار هم درد ها و دغدغه ها و راهبرد های امام در این پیام را برای جوانان مطرح نکرد.
شما را قسم که این پیام را بخوانید. به جانم قسم که از ((ترانه ی مادری)) مفید تر است، و بعضی البته در این هم شک دارند.
« هر چه هست ، انسان امروز اگر چه هنوز مبدا شمارش روزها و سال ها را بر هجرت این رسول و تولد آن دیگری نهاده است، اما دیگر قدر انبیا را نمی شناسد وتا این جهل باقی است قدر حضرت امام را نیز در نخواهد یافت، چرا که او نیز از احیا گران حیات باطنی انسان وبنیان گذاران خانه ی حقیقت است و انقلاب اسلامی، ام القرای این عصر است.» ( شهید آوینی)
بخش هایی از پیام حضرت امام را در این یادداشت می خوانید.
گزیده هایی از پیام حضرت امام:
بزرگترین درد جوامع اسلامی این است که هنوز فلسفه واقعی بسیاری از احکام الهی را درک نکرده اند، و حج با آنهمه راز و عظمتی که دارد هنوز به صورت یک عبادت خشک و یک حرکت بیحاصل و بی ثمر باقی مانده است. یکی از وظایف بزرگ مسلمانان پی بردن به این واقعیت است که حج چیست و چرا برای همیشه باید بخشی از امکانات مادی و معنوی خود را برای برپایی آن صرف کنند.
پیامبر اسلام نیازی به مساجد اشرافی و مناره های تزئیناتی ندارد پیامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پیروان خود بوده است که متاسفانه با سیاستهای غلط حاکمان دست نشانده به خاک مذلت نشسته اند مگر مسلمانان جهان فاجعه قتل عام صدها عالم و هزاران زن و مرد فرقه های مسلمین را در طول حیات ننگین آل سعود و نیز جنایت قتلعام زائران خانه خدا را فراموش می کنند? مگر مسلمانان نمی بینند که امروز مراکز وهابیت در جهان به کانونهای فتنه و جاسوسی مبدل شده اند، که از یک طرف اسلام اشرافیت، اسلام ابوسفیان، اسلام ملاهای کثیف درباری، اسلام مقدس نماهای بیشعور حوزه های علمی و دانشگاهی، اسلام ذلت و نکبت، اسلام پول و زور، اسلام فریب و سازش و اسارت، اسلام حاکمیت سرمایه و سرمایه داران بر مظلومین و پابرهنه ها، و در یک کلمه اسلام امریکایی را ترویج می کنند، و از طرف دیگر، سر بر آستان سرور خویش، امریکای جهانخوار، می گذارند.
مسلمانان نمی دانند این درد را به کجا ببرند که آل سعود و خادم الحرمین به اسرائیل اطمینان می دهد که ما اسلحه خودمان را علیه شما به کار نمی بریم! و برای اثبات حرف خود با ایران قطع رابطه می کنند واقعا چقدر باید رابطه سران کشورهای اسلامی با صهیونیستها گرم و صمیمی شود تا در کنفرانس سران کشورهای اسلامی مبارزه صوری و ظاهری هم با اسرائیل از دستور کار آنان و جلسات آنان خارج شود.
ما درصدد خشکانیدن ریشه های فاسد صهیونیزم، سرمایه داری و کمونیزم در جهان هستیم. ما تصمیم گرفته ایم، به لطف و عنایت خداوند بزرگ، نظامهایی را که بر این سه پایه استوار گردیده اند نابود کنیم، و نظام اسلام رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم - را در جهان استکبار ترویج نماییم.
مسلمانان جهان و محرومین سراسر گیتی از این برزخ بی انتهایی که انقلاب اسلامی ما برای همه جهانخواران آفریده است احساس غرور و آزادی کنند، و آوای آزادی و آزادگی را در حیات و سرنوشت خویش سر دهند و بر زخمهای خود مرهم گذارند، که دوران بنبست و نا امیدی و تنفس در منطقه کفر به سر آمده است، و گلستان ملتها رخ نموده است و امیدوارم همه مسلمانان شکوفه های آزادی و نسیم عطر بهاری و طراوت گلهای محبت و عشق و چشمه سار زلال جوشش اراده خویش را نظاره کنند. همه باید از مرداب و باتلاق و سکوت و سکونی که کارگزاران سیاست امریکا و شوروی بر آن تخم مرگ و اسارت پاشیده اند به درآییم و به سوی دریایی که زمزم از آن جوشیده است روانه شویم، و پرده کعبه و حرم خدا را که به دست نامحرمان نجس امریکا و امریکازاده ها آلوده شده است با اشک چشم خویش شستشو دهیم. مسلمانان تمامی کشورهای جهان، از آنجا که شما در سلطه بیگانگان گرفتار مرگ تدریجی شده اید، باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید، و از وجود جوانان پرشور و شهادتطلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند استفاده نمایید. به فکر نگه داشتن وضع موجود نباشید، بلکه به فکر فرار از اسارت و رهایی از بردگی و یورش به دشمنان اسلام باشید، که عزت و حیات در سایه مبارزه است و اولین گام در مبارزه اراده است و پس از آن، تصمیم بر اینکه سیادت کفر و شرک جهانی، خصوصا امریکا را بر خود حرام کنید. ما در مکه باشیم یا نباشیم دل و روحمان با ابراهیم و در مکه است.
مسلمانان باید بدانند تا زمانی که تعادل قوا در جهان به نفع آنان برقرار نشود، همیشه منافع بیگانگان بر منافع آنان مقدم می شود، و هر روز شیطان بزرگ یا شوروی به بهانه حفظ منافع خود حادثه ای را به وجود می آورند.
آری، فلسطینی راه گم کرده خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در این مبارزه چطور حصارهای آهنین فروریخت، و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و فریاد بر گلوله پیروز شد، و چطور خواب بنی اسرائیل در تصرف از نیل تا فرات آشفته گشت، و دوباره کوکب دریه فلسطین از شجره مبارکه لاشرقیة ولاغربیة ما برافروخت و امروز به همانگونه که فعالیتهای وسیعی در سراسر جهان برای به سازش کشیدن ما با کفر و شرک در جریان است، برای خاموش کردن شعله های خشم ملت مسلمان فلسطین نیز به همان شکل ادامه دارد و این تنها یک نمونه از پیشرفت انقلاب است و حال آنکه معتقدین به اصول انقلاب اسلامی ما در سراسر جهان رو به فزونی نهاده است و ما اینها را سرمایه های بالقوه انقلاب خود تلقی می کنیم و هم آنهایی که با مرکب خون طومار حمایت از ما را امضا می کنند و با سر و جان دعوت انقلاب را لبیک می گویند و به یاری خداوند کنترل همه جهان را به دست خواهند گرفت.
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار، و جنگ پابرهنه ها و مرفهین بی درد شروع شده است و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کوله بار مبارزه را بر دوش گرفته اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نموده اند می بوسم، و سلام و درودهای خالصانه خود را به همه غنچه های آزادی و کمال نثار می کنم و به ملت عزیز و دلاور ایران هم عرض می کنم: خداوند آثار و برکات معنویت شما را به جهان صادر نموده است، و قلبها و چشمان پرفروغ شما کانون حمایت از محرومان شده است و شراره کینه انقلابی تان جهان خواران چپ و راست را به وحشت انداخته است البته همه می دانیم که کشور ما در حال جنگ و انقلاب سختیها و مشکلاتی را تحمل کرده و کسی مدعی آن نیست که طبقات محروم و ضعیف و کم درآمد و خصوصا اقشار کارمند و اداری، در تنگنای مسائل اقتصادی نیستند، ولی آن چیزی که همه مردم ما فراتر از آن را فکر می کنند مسئله حفظ اسلام و اصول انقلاب است. مردم ایران ثابت کرده اند که تحمل گرسنگی و تشنگی را دارند، ولی تحمل شکست انقلاب و ضربه به اصول آن را هرگز نخواهند داشت. ملت شریف ایران همیشه در مقابل شدیدترین حملات تمامی جهان کفر علیه اصول انقلاب خویش مقاومت کرده است که در اینجا مجال ذکر همه آنها نیست. آیا ملت دلاور ایران در مقابل جنایات متعدد امریکا در خلیج فارس اعم از حمایت نظامی و اطلاعاتی به عراق و حمله به سکوهای نفتی و کشتیها و قایقها و سرنگونی هواپیمای مسافربری مقاومت نکرده است؟ آیا ملت ایران در جنگ دیپلماسی شرق و غرب علیه خود و ایجاد بازیهای سیاسی مجامع بین المللی مقاومت نکرده است؟ آیا ملت شجاع ایران در مقابل جنگ اقتصادی، تبلیغاتی، روانی و حملات ددمنشانه عراق به شهرها و موشکباران مناطق مسکونی و بمبارانهای مکرر شیمیایی عراق در ایران و حلبچه ، مقاومت نکرده است؟ آیا ملت عزیز ایران در مقابل توطئه منافقین و لیبرالها و زراندوزی و احتکار سرمایه داران و حیله مقدس مابان مقاومت نکرده است؟ آیا همه این حوادث و جریانات برای ضربه زدن به اصول انقلاب نبوده است؟ که اگر نبود حضور مردم، هر یک از این توطئه ها می توانست به اصول نظام ضربه بزند. که خدا را سپاس می گزاریم که ملت ایران را موفق نمود تا با قامتی استوار به رسالت خود عمل کند و صحنه ها را ترک نگوید.
و آنهایی هم که تصور می کنند سرمایه داران و مرفهان بی درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می کنند آب در هاون می کوبند. بحث مبارزه و رفاه و سرمایه ، بحث قیام و راحت طلبی ، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقوله ای است که هرگز با هم جمع نمی شوند. و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.
امروز خمینی آغوش و سینه خویش را برای تیرهای بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشکهای دشمنان باز کرده است و همچون همه عاشقان شهادت، برای درک شهادت روزشماری می کند. جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمی شناسد و ما باید در جنگ اعتقادیمان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم.
و چه شیرینی بالاتر از اینکه ملت بزرگ ایران مثل یک صاعقه بر سر امریکا فرود آمده است. چه شیرینی بالاتر از اینکه ملت ایران سقوط ارکان و کنگره های نظام ستمشاهی را نظاره کرده است و شیشه حیات امریکا را در این کشور شکسته است و چه شیرینی بالاتر از اینکه مردم عزیزمان ریشه های نفاق و ملیگرایی و التقاط را خشکانیده اند و انشاءاللّه شیرینی تمام ناشدنی آن را در جهان آخرت خواهند چشید. نه تنها کسانی که تا مقام شهادت و جانبازی و حضور در جبهه پیش رفته اند، بلکه آنهایی که در پشت جبهه با نگاه محبت بار و با دعای خیر خود جبهه را تقویت نموده اند از مقام عظیم مجاهدان و اجر بزرگ آنان بهره برده اند.خوشا به حال مجاهدان! خوشا به حال وارثان حسین - علیه السلام! اذناب امریکا باید بدانند که شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی یا شکست در صحنه های نبرد مقایسه شود. مقام شهادت، خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوض شهادت فرزندان اسلام تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد. تمامی اینها خیالات باطل ملی گراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است. ملی گراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است.
ما می گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم.ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم لا اله الا اللّه را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم.
پس ای فرزندان ارتشی و سپاهی و بسیجی ام، و ای نیروهای مردمی ، هرگز از دست دادن موضعی را با تاثر و گرفتن مکانی را با غرور و شادی بیان نکنید که اینها در برابر هدف شما به قدری ناچیزند که تمامی دنیا در مقایسه با آخرت
امروز روز هدایت نسلهای آینده است. کمربندهاتان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزی است که خدا اینگونه خواسته است و دیروز خدا آنگونه خواسته بود و فردا انشاءاللّه روز پیروزی جنود حق خواهد بود. ولی خواست خدا هر چه هست ما در مقابل آن خاضعیم و ما تابع امر خداییم، و به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیرخدا نمی رویم. البته برای ادای تکلیف همه ما موظفیم که کارها و مسائل مربوط به خودمان را به بهترین وجه و با درایت و دقت انجام دهیم. همه می دانند که ما شروع کننده جنگ نبوده ایم. ما برای حفظ موجودیت اسلام در جهان تنها از خود دفاع کرده ایم.
و حال آنکه این وظیفه اولیه ما و انقلاب اسلامی ماست که در سراسر جهان صدا زنیم که ای خواب رفتگان! ای غفلت زدگان! بیدار شوید و به اطراف خود نگاه کنید که در کنار لانه های گرگ منزل گرفته اید. برخیزید که اینجا جای خواب نیست! و نیز فریاد کشیم سریعا قیام کنید که جهان ایمن از صیاد نیست! امریکا و شوروی در کمین نشسته اند، و تا نابودی کاملتان از شما دست بر نخواهند داشت.
راستی اگر بسیج جهانی مسلمین تشکیل شده بود، کسی جرات اینهمه جسارت و شرارت را با فرزندان معنوی رسول اللّه - صلی اللّه علیه و آله و سلم - داشت؟امروز یکی از افتخارات بزرگ ملت ما این است که در برابر بزرگترین نمایش قدرت و آرایش ناوهای جنگی امریکا و اروپا در خلیج فارس صف آرایی نمود. و اینجانب به نظامهای امریکایی و اروپایی اخطار می کنم که تا دیر نشده و در باتلاق مرگ فرونرفته اید، از خلیج فارس بیرون روید. و همیشه اینگونه نیست که هواپیماهای مسافربری ما توسط ناوهای جنگی شما سرنگون شود، که ممکن است فرزندان انقلاب ناوهای جنگی شما را به قعر آبهای خلیج فارس بفرستند.
نکته مهمی که همه ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل می کنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همه هویتها و ارزشهای معنوی و الهیمان نمی شناسند. به گفته قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما بر نمی دارند مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم صهیونیستها و امریکا و شوروی در تعقیبمان خواهند بود تا هویت دینی و شرافت مکتبی مان را لکه دار نمایند.
ما باید خود را آماده کنیم تا در برابر جبهه متحد شرق و غرب، جبهه قدرتمند اسلامی - انسانی با همان نام و نشان اسلام و انقلاب ما تشکیل شود، و آقایی و سروری محرومین و پابرهنگان جهان جشن گرفته شود. مطمئن باشید قدرتهای شرق و غرب همان مظاهر بی محتوای دنیای مادی اند که در برابر خلود و جاودانگی دنیای ارزشهای معنوی قابل ذکر نمی باشند. من به صراحت اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود برای احیای هویت اسلامی مسلمانان در سراسر جهان سرمایه گذاری می کند و دلیلی هم ندارد که مسلمانان جهان را به پیروی از اصول تصاحب قدرت در جهان دعوت نکند و جلوی جاه طلبی و فزونطلبی صاحبان قدرت و پول و فریب را نگیرد. ما باید برای پیشبرد اهداف و منافع ملت محروم ایران برنامه ریزی کنیم. ما باید در ارتباط با مردم جهان و رسیدگی به مشکلات و مسائل مسلمانان و حمایت از مبارزان و گرسنگان و محرومان با تمام وجود تلاش نماییم و این را باید از اصول سیاست خارجی خود بدانیم. ما اعلام می کنیم که جمهوری اسلامی ایران برای همیشه حامی و پناهگاه مسلمانان آزاده جهان است و کشور ایران به عنوان یک دژ نظامی و آسیب ناپذیر نیاز سربازان اسلام را تامین و آنان را به مبانی عقیدتی و تربیتی اسلام و همچنین به اصول و روشهای مبارزه علیه نظامهای کفر و شرک آشنا می سازد.
شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کردهام. عزیزانم، شما می دانید که تلاش کرده ام که راحتی خود را بر رضایت حق و راحتی شما مقدم ندارم. خداوندا، تو می دانی که ما سر سازش با کفر را نداریم. خداوندا، تو می دانی که استکبار و امریکای جهانخوار گلهای باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ما تویی ، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی شناسیم و غیر از تو نخواسته ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا، تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیةاللّه - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - و رسیدن به خودت جبران فرما.
فرزندان انقلابی ام، ای کسانی که لحظه ای حاضر نیستید که از غرور مقدستان دست بردارید، شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می گذرد. می دانم که به شما سخت می گذرد، ولی مگر به پدر پیر شما سخت نمی گذرد؟ می دانم که شهادت شیرینتر از عسل در پیش شماست، مگر برای این خادمتان اینگونه نیست؟ ولی تحمل کنید که خدا با صابران است.