87/8/4
10:5 ع
1. داداش شنیدم وام می دن. دمشون گرم. وام چی هست؟ وام مسکن. ما که خونه داریم، حیف. ساده ای پسر. ماشین که نداری، وام رو بگیر ماشین بخر. آخه وام مسکنه. خیلی خسته ای. مگه پول وام مسکنو بدی برای ماشین ماشین می شه اتاق و توالت. پول پول دیگه.
2. پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده ی مجروح نگاه کرد. چند روز نبرد جوان را به سختس خسته کرده. کم خوابی به ضعف تبدیل شده. پاهای جوان زخمی است. پرستار گفت: « برادر! اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم. این طوری کمتر درد می کشید.» جوان که لباس خاکی به تن داشت با ناله جواب داد: « نه بی هوشی لازم نیست. داروی بی هوشی را نگه دار برای آنها که زخم های عمیق تری دارند.»
جوان حاج احمد متوسلیان بود.
87/8/4
9:30 ع
سلام علیکم. دوستان عزیز ببخشید اینقدر دیر شد. از همه ی برادران و خواهرانم که در این مدت به عباد مراجعه کردند و به یک مطلب تکراری برخوردند عذر خواهی می کنم. حلالم کنید. درس و کار و زندگی و تنبلی باعث شدند. وعده هایی که درباره ی ارایه ی مطلبی درباره ی دانشگاه دادم به جای خودشون هست. انشاالله به زودی.ایام شهادت حضرت امام صادق علیه السلام فرصتی برای رجوع دوباره به آموزه های ایشان است. یاعلی.
سفیان ثوری به خدمت حضرت امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا، شب را چگونه به صبح رساندی؟( حالتان چطور است؟) امام صادق علیه السلام فرمود: به خدای که اندوهناک و دلمشغول. به ایشان عرض کرد: چه چیزی شما را اندوهناک و دلمشغول ساخته؟ امام علیه السلام فرمود: ای ثوری، همانا هر که بر دلش دین پاک شده ی خداوند وارد شود او را از غیر آن بازدارد.
ای ثوری، دنیا چیست و امید می رود که چه باشد؟ آیا دنیا جز خوراکی است که می خوری یا جامه ای است که بر تن می کنی یا مرکبی است که سوارش می شوی؟ به راستی که مومنان بر دنیا تکیه نزنند و از پیشامد رستاخیز آسوده نباشند. سرای دنیا سراس رو به تباهی است و سرای آخرت اقامتگاه ابدی. اهل دنیا فراموش پیشه اند. به راستی پرهیز کاران کم خرج ترین و یاری رساننده ترین مردمان دنیایند. چون آنان را فراموش کردی آنان از تو یاد می کنند و اگر از تو یاد کنند آگاهت می سازند. در دنیا چنان سکنی گزین که گویی در منزلگاهی( برای مدت اندکی) سکنی گزیده ای و از آنجا کوچ خواهی کرد. یا همچون دارایی ای که در خواب به دست آورده ای و چون از خواب برخیزی چیزی در دستت نباشد. وچه بسیار مشتاق بر چیزی که چون به آن دست یافت بدبخت شد و چه بسیار ترک کننده ی کاری که چون به آن رسید نیک بخت شد.
تحف العقول، صفحه 689- ترجمه صادق حسن زاده-انتشارات آل علی( علیه السلام)
87/7/2
2:4 ص
خدمت همگی دوستان سلام. ببخشید دیر شد این دفعه. از همه نظرات زیبا متشکرم جز یکی دو نفر که حرفهای کجکی زدند درباره ی من. از همه ی دوستانی که این مطلب را می خوانند تقاضا ی نظر دارم. مخصوصا کسانی که برایشان رونوشت زدم.
بسمه تعالی
دانشگاه من! سلام.
ای عزیز دلم سلام.
اگر اول مهر نمی آمد و باز نمی شدی روانی می شدم. آخر تو برای من فقط کلاس و صندلی و راهرو و واحد و امتحان و نمره نیستی. تو برای من مرکز انسان سازی هستی. تو برای من مرکز مبارزه ای. تو مرکز داد و فریادی، مبدا تحولی.
دانشگاه من! چه حالی می کنی؟ امام چقدر تحویلت گرفته، ره بر هم همین طور. امام می گفت:« دانشگاه مبدا همه ی تحولات است، دانشگاه مرکز همه چیز است.»
دانشگاه من! سلام. ما در تو بزرگ شدیم، در تو یاد گرفتیم چطور فکر کنیم، در تو فهمیدیم که باید دغدغه داشته باشیم، در تو فهمیدیم باید بی خیال نباشیم. در تو یاد گرفتیم که باید سیب زمینی نباشیم.
دانشگاه من! غصه می خوری؟ حق داری.تو را اشتباه گرفته اند. تو که به قول امام« باید محل تربیت و تزکیه و محل علم به معنایی که برای کشورما لازم است » باشی، برای بعضی شده ای مرکز ترجمه ی فکر و علم غربی.
پدر ومادرت را اشتباه گرفته اند، دانشگاه من. دانشگاه ما اسلامی است ( باید باشد)، پدر دانشگاه ما مدرس( به فتح میم، به معنای محل درس) های ابن سینا و خواجه نصیر و ابوریحان است نه یونیور سیتی ها ی کمبریج و آکسفورد. دانشگاه من! حق داری گریه کنی.
دانشگاه من! تو کلی مجاهد به جبهه فرستادی و دانشجوی شهید تحویل گرفتی، اما حالا سکولار و بی بند و بار و مال مردم خوار می گویند تو بزرگشان کرده ای. دانشگاه من! تو را اشتباه گرفته اند، با یونیور سیتی.
دانشگاه من! تو نباید دانشگاه باشی، باید دانشگاه باشی! مگر نشنیدی امام فرمود:« منشا همه ی گرفتاری های یک کشور از دانشگاه است و حوزه های علمی و منشا همه ی سعادت ها، مادی و معنوی از دانشگاه است و حوزه های علمی. دانشگاه من! تو باید از آن منشا سعادت ها باشی نه منشا گرفتاری ها.
دانشگاه من! می دانم تو دانشجو می خواهی.
محمد نمازی
رونوشت به:
- دانشگاه های کشور
- کسانی که دوست دارند دانشجو شوند یا فکر می کنند هستند
87/6/12
12:16 ص
اول. ماه رمضان، راه است و امشب اول راه.
می خواستم چیزی برای شروع ماه رمضان بنویسم، نیایش حضرت زین العابدین علیه السلام را که دیدم، حیف دانستم که از آن استفاده نکنم.
« سپاس خدای را که ماه خود، ماه رمضان را، از جمله راه های احسان قرار داد، که ماه روزه، ماه اسلام، ماه پاکیزگی از آلودگی ها، ماه رها شدن از گناهان و ماه شب زنده داری است؛ ماهی که قرآن در آن نازل گردیده؛ قرآنی که راهنمای مردم و نشانه ی آشکار هدایت و جدا کننده ی حق از باطل است.»
این ماه، راه است. راه، تداعی کننده ی حرکت است و حرکت همت می خواهد. یا علی مددی. توشه ی راه را باید از راه بلدها گرفت. مادر از همه مهربان تر است. و مادر ما از همه ی مادر ها مهربان تر. من که مادری را سراغ ندارم در جوانی پشت درب شعله ور، بین و در و دیوار برای حفظ دین خدا و هدایت فرزندانش جانش را فداکرده باشد. مادر! امشب توشه ی یک ماهه مان را عطا فرما. یا علی مددی!
دوم. ایستادن، در این راه بیش از هر چیزی می بردمان جلو.
بهترین عمل در این ماه که راه است، ورع از محارم خداست. گناه نکردن. امام سجاد هم به درگاه خدا عرضه می دارند:« ما را یاری فرما تا با گوش، گفتار بیهوده نشنویم و با دیده به سوی سهوی نشتابیم.» حیف این ماه که به دیدن سریال و شنیدن حرف های بیهوده و- نه غیبت- بگذرد.
سوم. وقت نمازهای واجب از همه وقت ها مهمتر است.
همه ی ماه رمضان مبارک است. اوقات نماز از همه بهتر.
« خدایا! بر محمد وآل محمد درود فرست و ما را در این ماه بر اوقات نمازهای پنج گانه آگاهی ده؛ با احکام و شرایط آن که مقرر فرموده ای، و واجباتش که لازم گردانده ای، و وظایفی که به آنها موظف کرده ای، و هنگامه هایی که برای آنها قرار داده ای.»
چهارم. « توفیقمان ده که در این ماه، با نیکی و احسان، به سوی خویشان خود رویم، و با بخشش و عطایا از همسایگان خود دل جویی کنیم، و دارا یی های خود را از حقوق مردم بپیراییم، وبا جدا کردن زکات پاکیزه نماییم، و با کسی که از ما دوری گزیده آشتی کنیم و ...»
پنجم. رمضان آمد و رفت و دو دهه مانده و یک نه روز و نصفی!
« ... خدایا بر محمد و خاندانش درود فرست و چون هلال این ماه ناپدید شود، گناهان ما را نیز محو نما، و چون روزهای آن به پایان رسد، آلودگی های ما را نیز از میان بردار ، تا در حالی که آن را پشت سر گذاریم که تو ما را از هر خطا پیراسته ای و از هر گناه پاکیزه ساخته ای.
ششم. راه می شود دنباله دار شود.
ماه رمضان ماه تمرین است. تمرین گناه نکردن. تمرین خوب بودن. تمرین بنده بودن. تمرین دوری از لجن.
« خدایا! ما را در ماه ها و روز های دیگر و تا زنده ایم این چنین قرار ده.»
با استفاده از: دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه، ترجمه ی محمد مهدی رضای و ترجمه ی علی موسوی گرمارودی
87/6/7
6:57 ص
(( درد)) یکی از کلید واژه های شعر قیصر امین پور است. این شعر یکی از شعرهای پر درد قیصر است. حیف که دیر شناختمش. کاش باز هم مثل اویی بیاید.
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
(( چامه و چکامه)) نیستند
تا به(( رشته ی سخن )) در آورم
نعره نیستند
تا ز ((نای جان)) بر آورم
دردهای من نگفتنی است
دردهای من نهفتنی است
***
درد های من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
درد های پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
***
این سماجت عجیب
پا فشاری شگفت درد هاست
درد های آشنا
دردهای بومی غریب
درد های خانگی
درد های کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سر نوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را زبرگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
87/6/3
2:29 ع
زیارت به نظر من وظیفه است. بعضی می گویند دعوت است، بعضی قسمتش می دانند. اما به نظر من وظیفه است که به خدمت امامت برسی. باید بیایی و عرض ارادت کنی. بیایی و تجدید عهد کنی. حضرت رضا علیه السلام دعوت کردندو ما برای انجام وظیفه به خدمتشان رسیدیم. این یادداشت را در واحد سمعی بصری کتابخانه ی آستان قدس، کمی آن طرف تر از مضجع حضرت رضا علیه السلام می نویسم.
یکی از مسائلی که در این سفر نظرم را جلب کرد، افتتاح رواق دار الحجه بود. صبح با یکی از دوستان برای دیدن! به آنجا رفتیم. رواق زیز زمین است. از پله های برقی که پایین می رفتیم شنیدم که مردی به همراهانش می گفت بیایید، دیدن! دارد. نمی دانم چقدر خرج این رواق شده. قیمت هر متر از سنگ های کار شده در رواق را نمی دانم و همچنین قیمت چل چراغ هایی که ما اگر یکی از چند شاخه هایش در خانه ی کسی باشد به او می گوییم زندگی اشرافی مآبانه ای دارد. به دوستم گفتم این این طرز سازندگی نوعی مدل زندگی را ترویج می دهد که به قطع مورد پسند عباد مکرمین نیست.
دوستم (( یه لیوان شربت آلبالو)) ترس داشت که اگر یکی از بچه های روستای دونخی که برای جهادی به آنجا رفته بودیم، تبلیغ روغن مایع ... را ببیند چه احساسی پیدا می کند. حالا من به شدت می ترسم که زینب، فاطمه زهرا، مهدی و غلامرضا، بچه های روستای دونخی و بقیه ی دوستانشان روزی رواق دارالحجه را ببینند و با خانه هاشان مقایسه کنند. گرچه خیال ما و آقایان راحت باشد، بعید است که بچه های روستا به این زودی ها بتوانند به سفر بوند. آخر پدر هاشان حتی نان شبشان را به سختی تامین می کنند چه برسد به هزینه ی سفر.
البته حرم باید با شکوه باشد اما مبلّغ چه مدلی از زندگی؟
خدایا خودت ما را از این تجملات نجات بده که حالا حرم مولایمان را هم گرفته!
87/5/31
2:8 ع
خیلی از ما در انتخاب راهی که سرمایه ی عمرمان را در آن خرج خواهیم کرد مرددیم. انتخاب حوزه یا دانشگاه یکی از این دو راهی های قدیمی است که دعواهای زیادی سر آن می شود. یکی می گوید دانشگاه را نمی توان خالی گذاشت، باید بروی آنجا و فضا را به فضایی با گفتمان دین و انقلاب تبدیل کنی؛کاری که شاید در حوزه نتوان کرد. یکی دیگر می گوید خوب بودن در محیط حوزه که هنر نیست، اگر مردی به میدان جامعه و دانشگاه بیا تا بسنجی چقدر پرهیزکاری. و از این حرف ها. این یادداشت درباره ی این دو راهی نیست. بدون الگو نمی توان زندگی کرد. همه به خصوص جوان ها بالاخص دانشجو و طلبه به الگو نیاز داریم. و عباد بهترین الگوها هستند. (( عباد)) بخشی را به این الگوها اختصاص می دهد تا شاید از راه آنها راه را پیدا کرده و مهمتر اینکه به آن عمل کنیم. اما بحث اول یادداشت به این بخش از زندگی شهید بهشتی مربوط بود.
یکی از دوستان شهید بهشتی نقل کرده اند که در دوران طلبگی، بارها شنیدم که محمد حسین بهشتی قبل از مباحثه این اشعار را با خود زمزمه می کرد:
صاحبدلی به مدرسه آمد زخانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم: میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این طریق را
گفت: آن گلیم خویش به در می برد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را
87/5/28
1:36 ص
اعلام شد که وزیر ارشاد هم سفره ی معتکفان هستند. داشتم می خوردم که نفری که پشت به پشت من، کنار سفره ی بغلی نشسته بود به من تکیه داد. برگشتم دیدم همان دوستی است که درباره ی نوشتن با هم صحبت کرده بودیم. گفتم:
من اسم شما را نمی دانم. گفت:
من هم.
گفتم: محمدم.
گفت: من هم رسول. دانشجوی مدیریت صنعتی.
بعد از افطار مثل روز قبل صحبت ها شروع شد. دوستان دلداده داشتند نسکافه! می خوردند. به ما ندادند البته. شب نیمه ی رجب اعمال خاصی دارد به علاوه ی برنامه ی عزاداری که ساعت بیست و سه برگزار خواهد شد و مناجات نیمه شب که قرار است دعای کمیل خوانده شود. همه ی وسایل برای جلب رحمت ومغفرت خدا جمع است. یا باسط الیدین بالعطیه، ای که دو دستت را گرمتر از مادر گشوده ای، فاغفر لنا یا ذا العلی فی هذه العشیه. برای نماز شش رکعته آماده شدم و اولین دو رکعتیش را شروع کردم. محمد رضا نماز سی رکعته ی وارد شده در این شب را می خواند. بعد از هر دو رکعتی در کاغذی علامت می زد تا تعداد رکعات را گم نکند. دومین دو رکعتی را می خواندم که حاج سعید صحبت را شروع کرد. داستان به گناه افتادن برسیسای عابد را می گفت. فردی که از شهر بیرون رفته بود و در گوشه ای عبادت می کرد تا جایی که مستجاب الدعوه شده بود. اما شیطان یک لحظه دلش را برد و به گناهش انداخت. حاج سعید از این داستان استفاده کرد وگفت برسیسا معتکف بود و به گناه افتاد. خیلی باید مواظب باشیم. بعد از صحبت، اشعاری در مدح حضرت زینیب کبری سلام الله علیها خواند. کمی بعد، همه ی چراغ ها خاموش شد و صدای گریه بلند. انگار تاریکی گمشده ی معتکف است! طوری که هیچ کس جز صاحب خانه اشکش را نبیند و بغض هایش را. دیشب گریه ها بیشتر از دلتنگی و درد گناهان بود و امشب بیشتر عاشورایی است. حاجی هم گفت:
« چقدر شبیه شب عاشورا شده امشب.» و گفت:
« امام زمان، اگه آدم حسابمون نکرده باشی چه خاکی به سرمون کنیم. اگه به سر همه دستی بکشی و به من عنایت نکنی چه کنم؟... بچه ها فردا شب همه خونه هاتون هستید.»
این حرف، خیلی اشک بچه ها را در آورد. انگار حرف دل همه بود. راستی فردا شب چطور دوری خانه ات را تحمل کنیم؟
آخر مراسم که صدای گریه ی بچه ها بلند بود، حاج سعید گفت:
« هر کی دست های بغل دستیاشو بگیره و همه با هم العفو بگید. یعنی خدا! ما همه با هم هستیم. از بین ما کسی را جدا نکن.»
حاجی گفت عکاس ها از این صحنه عکس بیندازند، تا یادگاری برای بچه ها بماند. ما تنها نبودیم. طلب مغفرتمان هم با هم شده بود. از پایان عزاداری تا شروع دعای کمیل وقت زیادی نبود. عده ی کمی استراحت کردند. شب آخر مهمانی را خوب است بیدار باشی. نگاه به در و دیوار مسجد هم غنیمت است، نیمه شب فردا در مسجد نخواهی بود. بین نمازها نشسته بودم که با رسول حرف از ازدواج شد، تازه فهمید که من متاهلم. گفت:
« اگه می دونستم باهات نمی پریدم.» به یکی از دوستانش که او هم مزدوج بود گفت:
« این هم زن ذلیله!»
طرف از چند متر عقب تر پرید و مرا در آغوش گرفت و گفت:
« ما زن دلیلیم، نه زن ذلیل. علاقه ی فراوان به همسرامون باعث شده که حرفشون دلیلمون باشه.»
ساعت از دو گذشته بود که حاج آقای بکایی مناجات را شروع کرد. ابتدا اشعاری در فراق حضرت مهدی ارواحنا فداه. صدایشان را بارها از سیما شنیده بودم اما تا به حال در مجلسشان نبوده ام. بسیار نوای دلنشینی داشتند. حیف که زمان کم بود و حاج آقا مجبور بود دعای کمیل را به سرعت بخواند. بعد از آخرین مناجات نیمه شب، سفره ی آخرین سحری پهن شد خداحافظ ای سفره های سحر. خداحافظ مناجات نیمه شب. خداحافظ صدای گریه ی دوستان مناجاتیم در تاریکی مسجد دانشگاه.
سحری و آماده شدن برای نماز صبح مثل روزهای قبل بود اما اذان صبح روز سوم بسیار متفاوت! این اذان صبح راه را می بندد. الله اکبر اذان صبح روز سوم همان و بسته شدن راههای برگشت! همان. هر کس دو روز اول را معتکف بماند، روزه و اعتکاف روز سوم بر او واجب می شود. و این زیباترین نقطه ی اعتکاف است. تا به حال خودت آمده بودی بدون امر مولا. خودت آمده بودی و دو روز در خانه اش نشستی تا روز سوم را او نگهت دارد. حالا مولا امر کرده اند که : کسی نباید خارج شود. و اوج افتخار و لذت بنده در امر مولاست. اگر تا دیر وقت، نزدیکی های وقت غذا، در خانه ی میزبان بمانی و او برای پذیرایی از تو تهیه دیده باشد، دیگر به تو اجازه ی خروج از خانه اش را نمی دهد. گویا خدا هم برای مهمان هایش طعامی لذیذ تهیه کرده! فردا سخت پذیرایی خواهیم شد. خدایا! حالا تو ، خودت به من امر کرده ای که در خانه ام بمان. دیگر اگر هم من بخواهم، تو نمی گذاری از خانه ات خارج شوم.
87/5/24
4:45 ع
چند روزی است رمان (( من او)) ی رضا امیر خانی را می خوانم. خیلی تعریفش را شنیده بودم اما حلوای تنترانی تا نخوری ندانی. دم امیر خانی گرم، هنر نمایی کرده در این اثرش. مطالعه ی این کتاب باعث شد که (( من او)) اولین کتابی باشد که در ((عباد)) معرفی می شود. اما از بخت بد امیرخانی یا مشایی ( رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری) زمان این یادداشت با حرف های رحیم مشایی یکی شد. من هم ابتکارم گل کرد و معرفی (( من او)) را با نقد رحیم یکی کردم.سعی شده سبک یادداشت شبیه ((من او)) باشد. شخصیت ها هم به جز رحیم و مدیر، شخصیت های همین رمان هستند.
علی و کریم دیشب دم درب مسجد قندی حرف های رحیم را شنیدند. خیلی تعجب کردند. مخصوصا علی. در بین راه درویش مصطفی را دیدند. درویش صدایی صاف کرد و گفت:
ملتی که غاصب باشه حکما غاصبه، اما حکم آدمی که دوست ملت غاصب باشه معلومه! دوست اسرائیله. خدا اعلمه این آدم چرا رئیس سازمان میراث فرهنگیه !...یا علی مددی!
کریم معنای حرف های درویش مصطفی را درست نفهمید اما متوجه شد که یه جای کار این رحیم می لنگه.
صبح کریم و علی بعد از خوردن کله پاچه و بعد از رد شدن از جلوی پاسبان عزتی که داشت در مغازه ی دریانی لیمو ناد می خورد و حرف هایی را درباره ی درویش مصطفی بلغور می کرد، به مدرسه رسیدند. با هم سر صف رفتند. هر دو ته صف ایستادند. مدیر داشت سخنرانی می کرد.
اسرائیل باید از بین برود و اثری از آن بر نقشه ی جهان نماند.
رحیم هم جلوی صف ایستاده بود. با تمام دقت به حرف های رئیس جمهور( ببخشید مدیر) گوش می کرد و سرش را تکان می داد. کریم تعجب کرد. یا او معنای حرف های مدیر را نمی فهمید یا مدیر از حرف های رحیم خبر نداشت یا هر دو از حرف های هم خبر داشتند اما از آنجایی که کریم گودی بود نمی توانست از این پارادوکس سر در بیاورد. حرف های مدیر که تمام شد بچه ها رفتند سر کلاس.کریم از کنار میز قاجار که رد شد پوزخندی زد و گفت : هیکلش به قاعده ی دو تا فیله! به بهانه ی نشیمن گاه بزرگش می خواد همه جا رو بگیره. شاید هم غصب کنه.
واژه ی غصب را از درویش مصطفی یاد گرفته بود.
کریم کنار مجتبی نشست. مجتبی صفوی. کریم به سید مجتبی گفت دیشب رحیم چه حرف هایی زده. سید گفت:
عمله ی ظلم عمله ی ظلمند و ایستادن مقابل آنها واجب. چه در دولت هشتم باشد چه نهم یا هر زمان دیگر. علما نشسته اند و می گویند برای روز مبادا بایستی آماده شد، امروز همان روز مباداست...( سطر آخر عینا از (( من او)) نقل شده، فکر بد نکنید)
کریم که حالا فهمیده بود رحیم چه گندی بالا آورده گفت:
من خشتک این رحیم ور پریده را می کشم روی سرش.( عبارت از کتاب است، فقط جای قاجار از رحیم استفاده شده)
علی به رحیم که جلوی کلاس نشسته بود نگاه کرد و با خودش فکر کرد به قیافه ی این نمی خوره ار از این حرف ها بزنه. تازه این که با آقای مدیر خیلی رفیقه و مدیر حرف های قشنگ می زنه. در همین فکرها بود که رحیم برگشت و گفت:
ما با مردم آمریکا و اسرائیل دوست هستیم و ادامه داد: برای هزارمین بار و قویتر از گذشته، اعلام میکنم که ما با همه مردم دنیا دوستیم، حتی مردم آمریکا و اسرائیل.( عبارت از آقای رحیم مشایی است که از سایت تابناک نقل شده)
علی یاد حرف های درویش مصطفی افتاد: حکم آدمی که دوست ملت غاصب باشه معلومه،حکما دوست اسرائیله...یا علی مددی.
87/5/19
3:43 ع